چندرسانه‌ای

پربازدیدترین‌ها

تاثیر قانون رمزارز آمریکا بر ایران؛ راه‌های جلوگیری از انزوای رمزارزی

بزرگترین رایانه شبیه مغز جهان از مغز میمون تقلید می‌کند

ابزار هوش مصنوعی گوگل با موفقیت ۲۰ آسیب‌پذیری امنیتی را شناسایی کرد

آیا هوش مصنوعی ترافیک جستجو را نابود می‌‌کند؟ گوگل می‌گوید کلیک‌ها با کیفیت‌تر شده‌‌اند

قیمت این ۲ رمزارز احتمالا ۳۲۴ درصد رشد می‌کند

پیش‌بینی تازه از آینده‌ی دو رمزارز مطرح، توجه تحلیلگران وال‌استریت را دوباره به بازار کریپتو جلب کرده است.

رمزارزها در دهه‌ی اخیر رشد چشمگیری نسبت به بازار سهام داشته‌اند و توجه تحلیلگران وال‌استریت را جلب کرده‌اند. جف کندریک از بانک استاندارد چارترد پیش‌بینی می‌کند که قیمت دو رمزارز بزرگ یعنی بیت‌کوین و ریپل (XRP) می‌تواند طی سه سال آینده تا ۳۲۴ درصد افزایش یابد.

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی جاده مخصوص کندریک برای ریپل اهداف قیمتی ۵٫۵ دلار در ۲۰۲۵ تا ۱۲٫۵ دلار در ۲۰۲۸ را ترسیم کرده است و این یعنی رشدی نزدیک به ۳۰۰ درصد. او عامل اصلی این رشد را احتمال تأیید صندوق قابل‌معامله (ETF) اسپات برای XRP و کاهش فشارهای حقوقی میان ریپل و SEC می‌داند. همچنین حمایت دولت ترامپ از رمزارزها می‌تواند فضا را مساعدتر کند.

به‌نوشته‌ی MSN، رشد ریپل به استفاده‌ی گسترده‌ی مؤسسات مالی از این رمزارز بستگی دارد؛ مشکلی که هنوز به‌طور کامل حل نشده است. پلتفرم ریپل رقبایی با سرعت بالاتر و کارمزد کمتر دارد و موفقیت آن در گرو برتری واقعی بر این رقبا خواهد بود.

کندریک آینده‌ی بیت‌کوین را درخشان‌تر از ریپل می‌بیند. این تحلیلگر می‌گوید هدف قیمتی ۵۰۰ هزار دلاری تا سال ۲۰۲۸ برای پادشاه رمزارزها منطقی به‌نظر می‌رسد. او نقش ETFهای اسپات، کاهش نگرانی‌های قانونی و استقبال سرمایه‌گذاران نهادی را در این رشد مؤثر می‌داند.

با وجود پیش‌بینی‌های کندریک، برخی کارشناسان معتقدند جهش‌های اخیر بیت‌کوین به استراتژی خزانه‌داری شرکت‌های ضعیف ارتباط دارد و ممکن است ناپایدار باشد. همچنین، سابقه‌ی سقوط‌های شدید بیت‌کوین این هشدار را می‌دهد که رشد ۳۲۴ درصدی در این بازه، با ریسک قابل‌توجهی همراه است.

توجه: این مقاله حاوی توصیه‌ی اقتصادی  جاده مخصوص نیست و صرفا جنبه‌ی اطلاع‌رسانی دارد.

ماهواره نیسار پرتاب شد

ماهواره نیسار که محصول مشترک ناسا و آژانس فضایی هند است، برای نظارت بر تغییرات کوچک در سرتاسر خشکی‌ها و مناطق قطبی زمین به‌کار خواهد رفت.

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی جاده مخصوص ماهواره راداری جدیدی که روز چهارشنبه با موفقیت به فضا پرتاب شد، قرار است کوچک‌ترین تغییرات سطح زمین و یخ‌های قطبی را با دقتی در حد یک سانتی‌متر ردیابی کند. این مأموریت مشترک بین ناسا و آژانس فضایی هند (ISRO) نتیجه‌ی بیش از یک دهه همکاری علمی است.

ماهواره رادار دهانه ترکیبی ناسا-ایسرو یا به اختصار نیسار (NISAR)، چهارشنبه در ساعت ۱۵:۴۰ به وقت ایران از پایگاه فضایی ساتیش داوان در ساحل جنوب‌شرقی هند به فضا رفت. نیسار حدود ۲۰ دقیقه بعد وارد مداری قطبی شد که در ارتفاع حدود ۷۴۵ کیلومتری از سطح زمین قرار دارد و از نزدیکی قطب‌های شمال و جنوب عبور می‌کند.

در مرکز کنترل مأموریت، پرتاب موفق با استقبال گسترده همراه بود. هزاران دانش‌آموز در سالن بازدیدکنندگان حضور داشتند و ده‌ها هزار نفر نیز پرتاب را به‌صورت آنلاین تماشا کردند. وی. نارایانان، مدیر ایسرو، پس از پرتاب گفت: «این موفقیت نشان‌دهنده‌ی همکاری بین‌المللی واقعی بین دو کشور فضایی است.»

کیسی سوایلز، قائم‌مقام ناسا نیز افزود: «این مأموریت بی‌نظیر در حوزه‌ی علوم زمین، توانایی‌های مشترک دو کشور را به جهان نشان می‌دهد.»

ناسا، نیسار را پیشرفته‌ترین سامانه‌ی راداری که تاکنون پرتاب شده، توصیف می‌کند. این ماهواره با استفاده از فناوری رادار دهانه ترکیبی قادر است از میان ابرها و در هر شرایط آب‌وهوایی، حتی در شب، سطح زمین را رصد کند. پاول سیکویرا، استاد دانشگاه ماساچوست و سرپرست اکوسیستم‌های نیسار می‌گوید: «ما می‌توانیم سطح زمین را چه روز باشد چه شب، چه باران باشد چه آفتابی، ببینیم.»

هدف نیسار تشخیص تغییرات کوچک در سطح زمین است تا بدین وسیله هشدارهای زودهنگام درباره‌ی بلایای طبیعی مانند رانش زمین یا فوران آتشفشان صادر کند. این ماهواره همچنین با اندازه‌گیری دقیق یخچال‌ها و صفحات یخی، اطلاعات کلیدی درباره ذوب یا افزایش آن‌ها ارائه می‌دهد.

یکی از کاربردهای مهم دیگر نیسار، شناسایی مناطق سیل‌زده در شرایط نامساعد جوی است که می‌تواند به تیم‌های امدادی کمک کند. برای نمونه، داده‌های نیسار می‌توانست پس از زمین‌لرزه‌ی مهیب ۸٫۸ ریشتری اخیر در سواحل شرقی روسیه و سونامی اخیر متعاقب آن، مفید واقع شود.

سو اوون، معاون علمی آزمایشگاه پیشرانش جت ناسا با اشاره به زمین‌لرزه روسیه گفت: «این نوع رویدادها به ما یادآوری می‌کند که انوع اندازه‌گیری‌های نیسار تا چه حد مهم خواهد بود. این اندازه‌گیری‌ها به کمک می‌کنند تا بتوانیم محل وقوع بلایای طبیعی را پیش‌بینی و همچنین خسارات پس از زمین‌لرزه‌ها و سونامی‌ها را ارزیابی کنیم.»

در ۹۰ روز ابتدایی، فرآیند راه‌اندازی کامل فضاپیما شامل بازشدن آنتن مشبک طلایی ۱۲ متری (شبیه یک چتر بزرگ ساحلی)، آزمایش ابزارها و آغاز رصدهای اولیه انجام خواهد بود. مدت مأموریت اصلی نیسار سه سال تعیین شده؛ اما در صورت ادامه عملکرد مناسب، این فضاپیما سوخت کافی برای چند سال دیگر را نیز دارد.

فناوری رادار دهانه ترکیبی که از طریق ارسال و دریافت چندین پالس راداری، یک آنتن بسیار بزرگ‌تر را شبیه‌سازی می‌کند، از دهه‌ها پیش در فضا مورد استفاده بوده است. برای مثال، نسخه‌ای از این فناوری در سال ۱۹۹۴ در شاتل فضایی اندور به‌کار رفت و موفق به شناسایی بقایای شهری مدفون در شبه‌جزیره عربستان و آثار باستانی در مسیر جاده ابریشم در چین شد.

آنچه نیسار را متمایز می‌کند، پوشش گسترده و تکرارشونده آن است. این ماهواره تقریباً تمام سطح زمین را هر ۱۲ روز دو بار اسکن خواهد کرد. چنین قابلیتی به دانشمندان امکان می‌دهد تا تغییرات جزئی مانند زمین‌لغزش‌های بسیار آهسته را شناسایی و مکان‌های دورافتاده و سکونت‌ناپذیر نظیر جنوبگان را رصد کنند.

اریک رینو، متخصص یخچال‌های طبیعی در آزمایشگاه پیش‌رانش جت ناسا می‌گوید: «برای نخستین‌بار کل قاره‌ی جنوبگان تحت پوشش نیسار قرار می‌گیرد. از آنجایی که این قاره بسیار وسیع است، انجام اندازه‌گیری‌های مختلف از آنجا برای گروه‌های زمینی تقریباً غیرممکن است.»

اطلاعات نیسار در مدل‌های اقلیمی استفاده می‌شوند تا بتوانیم تغییرات سطح دریا در سال‌ها و دهه‌های آینده را پیش‌بینی کنیم و برای حفاظت از جوامع انسانی آماده باشیم.

از دیگر کاربردهای نیسار، ردیابی رشد محصولات کشاورزی است. به‌گفته دکتر سیکویرا، ریزموج‌ها از آب بازتابیده می‌شوند؛ درنتیجه گیاهان سالم روشن‌تر ظاهر می‌شوند، در حالی که گیاهان خشک‌شده، شفافیت راداری بیشتری خواهند داشت.

فضاپیمای نیسار حدود ۵٫۵ متر طول و بیش از ۲٫۵ تن وزن دارد. دو پنل خورشیدی ۵٫۵ متری، انرژی موردنیاز آن را تأمین می‌کنند. این فضاپیما مجهز به دو سامانه راداری است: یکی ساخت ناسا با طول‌موج ۱۰ اینچ و دیگری ساخت ایسرو با طول‌موج ۴ اینچ. این دو طول‌موج امکان مشاهده‌ی جزئیات در مقیاس‌های مختلف از بوته‌ها و درختچه‌ها گرفته تا درختان بلند را فراهم می‌کنند.

داده‌هایی که نیسار تولید می‌کند، بسیار عظیم در حد چندین ترابایت در روز است. یکی از چالش‌های طراحی مأموریت، نحوه‌ی ارسال این حجم از اطلاعات به زمین و پردازش مؤثر آن بود. به گفته جرالد بادن، دانشمند مسئول پروژه: «حجم عظیم داده‌های نیسار موجب شد ناسا به سمت مدیریت داده در فضای ابری حرکت کند.»

ایده مأموریتی مانند نیسار از پیشنهادهایی سرچشمه می‌گیرد که در گزارش‌های ده‌ساله‌ی دانشمندان علوم زمین ارائه می‌شود. ناسا برای تأمین هزینه و منابع، در سال ۲۰۱۴ با هند به توافق رسید. طبق اعلام ناسا، سهم این سازمان از هزینه مأموریت ۱٫۲ میلیارد دلار بوده و مشارکت مالی ایسرو نیز در همین حدود برآورد می‌شود.

همکاری‌های فضایی آمریکا و هند در سال‌های اخیر افزایش یافته است. به‌تازگی، فضانوردی هندی به نام شوبهانشو شوکلا در مأموریت خصوصی اکسیوم ۴ به ایستگاه فضایی بین‌المللی سفر کرد و ۱۸ روز در مدار زمین اقامت داشت. اگرچه همکاری بزرگی مانند نیسار تاکنون تکرار نشده، مقام‌های دو کشور بارها بر لزوم تداوم این همکاری‌ها تأکید کرده‌اند.

قابلیت ویرایش توییت در «ایکس » توییتر سابق: تحولی در استراتژی محتوای دیجیتال

پلتفرم «ایکس» توییتر سابق سرانجام از قابلیت ویرایش توییت رونمایی کرد؛ ویژگی مورد انتظاری که به کاربران امکان می‌دهد پس از انتشار، توییت‌های خود را اصلاح کنند. این قابلیت به معنای پایان نگرانی از اشتباهات تایپی یا جمله‌بندی‌های نامناسب است و کنترل بیشتری بر پیام و تأثیر آن در اختیار فعالان این شبکه اجتماعی قرار می‌دهد.

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی جاده مخصوص، این ویژگی جدید به کسب‌وکارها و فعالان حوزه تکنولوژی اجازه می‌دهد تا ارتباطی دقیق‌تر و حرفه‌ای‌تر با مخاطبان خود برقرار کنند. با تکامل رسانه‌های اجتماعی، انتظارات کاربران نیز تغییر کرده و انعطاف‌پذیری در اصلاح محتوا به یک استاندارد تبدیل شده است. این قابلیت به برندها کمک می‌کند تا ثبات و کیفیت پیام خود را در تمام پست‌ها حفظ کرده و آگاهی از برند خود را افزایش دهند.

عملکرد این ویژگی به این صورت است که کاربران اشتراک ویژه (X Premium) تا یک ساعت پس از ارسال توییت، فرصت دارند تا حداکثر پنج بار آن را ویرایش کنند. برای این کار کافی است از منوی سه‌نقطه، گزینه «ویرایش» (Edit) را انتخاب کرده و پس از اعمال تغییرات، آن را به‌روزرسانی کنند. هزینه اشتراک ویژه ماهانه ۸ دلار یا سالانه ۸۴ دلار است.

یکی از نکات مهم این است که تاریخچه تمام ویرایش‌ها برای عموم قابل مشاهده خواهد بود. این شفافیت به حفظ اعتماد مخاطبان کمک می‌کند. ارائه این قابلیت، ایکس را با سایر پلتفرم‌های بزرگ مانند فیسبوک و اینستاگرام که پیش از این امکان ویرایش را فراهم کرده بودند، هماهنگ می‌سازد.

به گزارش جاده مخصوص، واکنش کاربران به این ویژگی جدید بسیار مثبت بوده است. بسیاری از فعالان رسانه‌های اجتماعی، این قابلیت را راه‌حلی برای چالش‌های رایج مانند اصلاح لینک‌های خراب یا شفاف‌سازی اطلاعات می‌دانند و آن را گامی مهم در جهت بهبود تجربه کاربری تلقی می‌کنند.

این قابلیت جدید چه تأثیری بر نحوه استفاده شما از این پلتفرم خواهد داشت؟ نظر شما چیست؟ دیدگاه خود را در بخش نظرات با ما به اشتراک بگذارید.

ساختار تامین مالی صندوق بین‌المللی پول و نقش آن در اقتصاد جهانی

صندوق بین‌المللی پول (IMF) فراتر از یک آتش‌نشان مالی جهانی، سه نقش اصلی ایفا می‌کند:
– ارائه وام به کشورهای بحران‌زده
– مشاوره سیاست‌گذاری اقتصادی
– پشتیبانی فنی برای حفظ ثبات اقتصادی و افزایش استانداردهای زندگی

مدل تامین مالی: اتحادیه اعتباری کشورها

ساختار سهمیه‌ها
– 191 کشور عضوبا سهمیه‌های متفاوت بر اساس جایگاه در اقتصاد جهانی
– سهمیه‌ها تعیین‌کننده:
– حداکثر سهم مالی هر عضو
– میزان وام‌گیری مجاز از صندوق
– ظرفیت کل وام‌دهی نزدیک به 1 تریلیون دلار

مزایای متقابل برای اعضا
برای کشورهای طلبکار
– دریافت ادعای بهره‌دار، نقدشونده و مطمئن
– محاسبه این ادعا به عنوان بخشی از ذخایر ارزی
– دریافت غرامت منصفانه (بهره بازاری بدون ریسک)

برای کشورهای وام‌گیرنده
– دسترسی به شریان حیاتی اقتصاد کلان
– نرخ بهره پایین‌تر از بازارهای خصوصی
– “فضای تنفس” برای اجرای اصلاحات اقتصادی

ویژگی‌های منحصر به فرد ساختار مالی

استقلال مالی
– عدم وابستگی به بودجه سالانه یا کمک‌های مالی از اعضا
– تامین کامل هزینه‌ها از درآمد وام و سرمایه‌گذاری
– بودجه اداری فعلی تقریباً برابر با 20 سال پیش (با تعدیل تورم)

 قدرت تجمیع منابع
مثال ایالات متحده (بزرگترین سهامدار):
– به ازای هر 1 دلار آمریکایی → 4 دلار از کشورهای دیگر
– اثر چندبرابر شدن قدرت مالی

عملکرد بدون ضرر
-همه وام‌های صندوق تاکنون بازپرداخت شده‌اند
– هیچ ضرر اعتباری تاکنون متحمل نشده
– هیچ کشوری ضرری از ادعای خود نپذیرفته

انواع تامین مالی:

وام‌های عمومی (غیرامتیازی)
– نرخ بهره = نرخ پرداختی به طلبکاران + حاشیه سود کوچک
– برای کشورهای دارای شرایط اقتصادی نسبتاً مناسب
– تامین مالی ارزان‌تر و امتیازی
– ویژه فقیرترین کشورهای عضو

نقش در شبکه ایمنی مالی جهانی

1- پیشگیری از سرایت بحران
– حمایت از کشورهای دارای مشکل تراز پرداخت‌ها
– جلوگیری از گسترش بی‌ثباتی به سایر کشورها
– کاهش فشارهای مهاجرت و جریان‌های سرمایه ناپایدار

2– عملکرد کاتالیزوری
– جذب تامین مالی از سایر مؤسسات بین‌المللی
– تشویق سرمایه‌گذاری بخش خصوصی
– بازیابی اعتماد بازارها

خدمات غیروامی

1- نظارت و مشاوره
– بررسی‌های بهداشتیمنظم اقتصادهای اعضا (مشاوره‌های ماده چهارم)
– تنها نهاد جهانی مجاز به این کار با عضویت تقریباً جهانی

2- تحقیقات و توصیه‌های سیاستی
حوزه‌های تخصصی:
– مقابله با بدهی
– مبارزه با پولشویی
– طراحی اصلاحات افزایش بهره‌وری
– ایجاد نهادهای اقتصادی (سیستم‌های مدیریت مالیات، چارچوب‌های پولی)

تمایز با سایر نهادها

صندوق بین‌المللی پول ارائه نمی‌دهد
– کمک‌های توسعه‌ای
– تامین مالی پروژه‌ها (مانند زیرساخت)

تمرکز اصلی:

– آخرین وام‌دهنده در بحران‌ها
– حمایت نقدینگی موقت
– کاهش تأثیر بحران بر مردم عادی

اصول پایدار
– ساختار مالی از بدو تولد تثبیت شده
– اصول اساسی ساده اما منحصر به فرد
– هدف: رفاه اقتصادی فردی و عمومی اعضا

مدل تامین مالی صندوق بین‌المللی پول نمونه‌ای منحصر به فرد از همکاری چندجانبه موثر است که:
– بدون تکیه بر بودجه‌های ملی عمل می‌کند
– منافع متقابل برای همه اعضا ایجاد می‌کند
– ثبات اقتصادی جهانی را تضمین می‌کند
– از تجربه 80 ساله موفق بهره‌مند است

این ساختار اثبات می‌کند که حمایت از یک کشور نیازمند در نهایت به نفع همه کشورهای جهان است.

منبع : صندوق بین المللی پول

سند تسهیم درآمد محتوا ; تهدید یا فرصت ؟!!

فعالان شبکه نمایش خانگی خطاب به رئیس‌جمهور: سند تسهیم درآمد محتوا باعث رانت، فساد و انحصار در اکوسیستم محتوای کشور می‌شود

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی جاده مخصوص ; جمعی از فعالان پلتفرم‌های دیجیتال و شبکه نمایش خانگی کشور در نامه‌ای خطاب به رئیس‌جمهور اعلام کردند که سند تسهیم درآمد محتوا نه‌تنها برای صنعت محتوای کشور مفید نیست که باعث زیان جدی به این صنعت خواهد شد.

این فعالان می‌گویند سند مذکور طراحی «نادرست و پیچیده‌ای» دارد که «به وضوح منجر به بروز رانت، فساد و انحصار در صنعت محتوا خواهد شد. آن‌ها این روند را «تهدیدی جدی برای ساختار اکوسیستم محتوای کشور» خوانده‌اند.

در این نامه آمده است:
«ما به‌عنوان فعالان این صنعت، به‌طور قاطع اعلام می‌کنیم که این سند نه‌تنها به رشد صنعت کمک نمی‌کند، بلکه اگر همان‌طور که طراحی شده اجرایی شود، باعث تضعیف، رکود و بی‌اعتمادی در اکوسیستم تولید و انتشار محتوای کشور خواهد شد. .»

نویسندگان نامه در پایان خواستار توقف کامل این سند و طراحی روشی ساده، شفاف و موثر شده‌اند که با مشارکت اصناف مرتبط، به تقویت و پویایی صنعت محتوای کشور منجر شود

تشخیص وهشدار زلزله با گوگل

گوگل با میلیاردها گوشی اندرویدی وقوع زلزله را تشخیص و به کاربران هشدار می‌دهد

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی جاده مخصوص گوگل با بهره‌گیری از میلیاردها گوشی اندرویدی در سراسر جهان، درحال راه‌اندازی سیستمی است که می‌تواند این دستگاه‌ها را به آشکارسازهای زلزله برای ارسال هشدار تبدیل کند.

این فناوری مبتنی‌بر استفاده از داده‌های شتاب‌سنج (accelerometer) است که درون هر گوشی هوشمند قرار دارد. زمانی‌که گوشی لرزشی مشابه زلزله را تشخیص دهد، شروع به ارسال این داده‌ها می‌کند. اگرچه اطلاعات یک دستگاه به‌تنهایی کافی نیست، اما بررسی هم‌زمان الگوهای لرزشی از هزاران گوشی در یک منطقه خاص می‌تواند تصویری نسبی و قابل‌اعتماد از وقوع زلزله ارائه دهد.

#گوگل این قابلیت را ابتدا در ایالت کالیفرنیافعال کرده است، جایی که امکان آزمایش و مقایسه این فناوری با شبکه لرزه‌نگارهای رسمی ایالت وجود دارد. قرار است این سیستم طی یک سال آینده به ایالت‌ها و کشورهای دیگر نیز گسترش یابد/

مأموریت بقا ; روزنامه‌نگاری در عصر هوش مصنوعی

با ظهور «بهینه‌سازی برای موتورهای مولّد» یا GEO، حتی دقیق‌ترین گزارش‌های تحقیقی ممکن است بدون یک کلیک روی لینک اصلی، مستقیماً در پاسخ‌های AI خلاصه شوند. نتیجه؟ «دیده شدن بدون بازدید» و «مرجعیت بدون درآمد»! نبود درآمد هم یعنی چالش خیلی بزرگ برای رسانه‌ها.

 اصول GEO برابر SEO سنتی

سئو (SEO) قدیمی روی جذب کلیک و آوردن مخاطب برای فروشگاه رسانه (یعنی وبسایت) تمرکز داشت.

جئو (GEO) نوین در پی آن است که محتوای تولیدی ما به پاسخ نهایی «بهینه‌سازی برای هوش مصنوعی تبدیل کند و حالا اوست که می‌بایست نام رسانه‌ی ما را ذکر کند.

 ابزارها و تکنیک‌ها

صاحبان وبسایت‌ها و رسانه‌ها با ابزارهایی مثل Wix AI Visibility Overviewمی‌توانند بررسی کنند که محتوای آنها چند بار و در کدام پلتفرم‌های هوش‌مصنوعی به عنوان منبع استفاده شده است

موتورهای پاسخ مثل پرپلکسیتی Perplexity

استفاده از داده‌های ساختاریافته به منظور قابل فهم کردن متن برای ربات‌ها (Schema Markup) و پرسش پاسخ‌های متداول ( FAQ)؛ یعنی با استفاده از کدهای مخصوص، به موتور جست‌وجو می‌فهمانیم که این متن یک «مقاله خبری» است، این فرد یک «کارشناس» است و این نقل‌قول متعلق به اوست. این کار، هضم محتوا برای هوش مصنوعی را آسان‌تر می‌کند.

مهندسی پرامپت و بازخوانی دقیق خروجی‌های هوش مصنوعی توسط خبرنگاران

جذب دبیر هوش مصنوعی AI Editor و مهندس داده‌های ساختاریافته در تحریریه‌ها

 چالش‌ها

کاهش ترافیک و درآمد تبلیغاتی

خطر تحریف ناخواسته و سوگیری در خلاصه‌هایی که هوش مصنوعی تولید می‌کند

آسیب به اعتبار و برند در صورت خطا

 راهکارها

شفافیت: اعلام استفاده از ابزارهای هوشمند در انتهای هر مقاله

تولید محتوای ساختاریافته و پاسخ‌محور

کلیدواژه‌های محلی برای دیده شدن در جست‌وجوهای منطقه‌ای

پیگیری KPIهای ارجاع AI و بهبود مداوم

آینده‌ی روزنامه‌نگاری در گرو تعادل بین خلاقیت انسانی و هوش‌مصنوعی است. با مهارت‌های تازه و رویکردی شفاف می‌توانیم در این دنیای تازه، هم دیده شویم و هم بقای اقتصادی داشته باشیم!

علی شاکر

چگونه ایده های استارتاپی پیدا کنیم؟

چگونه ایده های استارتاپی پیدا کنیم؟ (نسخه دو زبانه)

The way to get startup ideas is not to try to think of startup ideas. It’s to look for problems, preferably problems you have yourself.

راه پیدا کردن ایده‌های استارتاپی این نیست که سعی کنید به ایده‌های استارتاپی فکر کنید. بلکه باید به دنبال مشکلات باشید، ترجیحاً مشکلاتی که خودتان دارید.

The very best startup ideas tend to have three things in common: they’re something the founders themselves want, that they themselves can build, and that few others realize are worth doing. Microsoft, Apple, Yahoo, Google, and Facebook all began this way.

بهترین ایده‌های استارتاپی معمولاً سه ویژگی مشترک دارند: چیزی هستند که خود بنیان‌گذاران می‌خواهند، خودشان می‌توانند آن را بسازند، و تعداد کمی از دیگران متوجه ارزش انجام آن می‌شوند. مایکروسافت، اپل، یاهو، گوگل و فیسبوک همگی این‌گونه شروع شدند.

Problems

مشکلات

Why is it so important to work on a problem you have? Among other things, it ensures the problem really exists. It sounds obvious to say you should only work on problems that exist. And yet by far the most common mistake startups make is to solve problems no one has.

چرا کار کردن روی مشکلی که خودتان دارید این‌قدر مهم است؟ از جمله دلایل، این است که این کار تضمین می‌کند مشکل واقعاً وجود دارد. گفتن اینکه فقط باید روی مشکلاتی کار کنید که وجود دارند، بدیهی به نظر می‌رسد. اما با این حال، رایج‌ترین اشتباه استارتاپ‌ها این است که مشکلاتی را حل می‌کنند که هیچ‌کس ندارد.

I made it myself. In 1995 I started a company to put art galleries online. But galleries didn’t want to be online. It’s not how the art business works. So why did I spend 6 months working on this stupid idea? Because I didn’t pay attention to users. I invented a model of the world that didn’t correspond to reality, and worked from that. I didn’t notice my model was wrong until I tried to convince users to pay for what we’d built. Even then I took embarrassingly long to catch on. I was attached to my model of the world, and I’d spent a lot of time on the software. They had to want it!

من خودم این اشتباه را مرتکب شدم. در سال ۱۹۹۵ شرکتی راه‌اندازی کردم تا گالری‌های هنری را آنلاین کنم. اما گالری‌ها نمی‌خواستند آنلاین باشند. این‌گونه نیست که کسب‌وکار هنر کار می‌کند. پس چرا شش ماه روی این ایده احمقانه کار کردم؟ چون به کاربران توجه نکردم. من مدلی از جهان ساختم که با واقعیت مطابقت نداشت و بر اساس آن کار کردم. تا وقتی سعی نکردم کاربران را متقاعد کنم که برای چیزی که ساخته بودیم پول بپردازند، متوجه نشدم که مدل من اشتباه است. حتی در آن زمان هم به‌طور شرم‌آوری طول کشید تا این موضوع را درک کنم. من به مدل ذهنی خودم از جهان وابسته شده بودم و زمان زیادی روی نرم‌افزار صرف کرده بودم. فکر می‌کردم آن‌ها باید این را بخواهند!

Why do so many founders build things no one wants? Because they begin by trying to think of startup ideas. That m.o. is doubly dangerous: it doesn’t merely yield few good ideas; it yields bad ideas that sound plausible enough to fool you into working on them.

چرا این‌قدر از بنیان‌گذاران چیزهایی می‌سازند که هیچ‌کس نمی‌خواهد؟ چون آن‌ها با تلاش برای فکر کردن به ایده‌های استارتاپی شروع می‌کنند. این روش دو برابر خطرناک است: نه‌تنها ایده‌های خوب کمی تولید می‌کند، بلکه ایده‌های بدی به وجود می‌آورد که به‌اندازه کافی معقول به نظر می‌رسند تا شما را فریب دهند که روی آن‌ها کار کنید.

At YC we call these “made-up” or “sitcom” startup ideas. Imagine one of the characters on a TV show was starting a startup. The writers would have to invent something for it to do. But coming up with good startup ideas is hard. It’s not something you can do for the asking. So (unless they got amazingly lucky) the writers would come up with an idea that sounded plausible, but was actually bad.

در Y Combinator به این‌ها ایده‌های استارتاپی «ساختگی» یا «سریال‌کمدی‌مانند» می‌گوییم. تصور کنید یکی از شخصیت‌های یک سریال تلویزیونی در حال راه‌اندازی یک استارتاپ است. نویسندگان باید چیزی برای آن اختراع کنند که انجام دهد. اما پیدا کردن ایده‌های استارتاپی خوب کار سختی است. این چیزی نیست که بتوانید به‌راحتی انجام دهید. بنابراین (مگر اینکه به‌طور شگفت‌انگیزی خوش‌شانس باشند) نویسندگان ایده‌ای ارائه می‌دهند که معقول به نظر می‌رسد، اما در واقع بد است.

For example, a social network for pet owners. It doesn’t sound obviously mistaken. Millions of people have pets. Often they care a lot about their pets and spend a lot of money on them. Surely many of these people would like a site where they could talk to other pet owners. Not all of them perhaps, but if just 2 or 3 percent were regular visitors, you could have millions of users. You could serve them targeted offers, and maybe charge for premium features.

مثلاً یک شبکه اجتماعی برای صاحبان حیوانات خانگی. این ایده به نظر آشکارا اشتباه نمی‌آید. میلیون‌ها نفر حیوان خانگی دارند. اغلب آن‌ها خیلی به حیواناتشان اهمیت می‌دهند و پول زیادی برایشان خرج می‌کنند. حتماً بسیاری از این افراد دوست دارند سایتی داشته باشند که بتوانند با دیگر صاحبان حیوانات خانگی صحبت کنند. شاید نه همه آن‌ها، اما اگر فقط ۲ یا ۳ درصدشان بازدیدکنندگان همیشگی باشند، می‌توانید میلیون‌ها کاربر داشته باشید. می‌توانید پیشنهادهای هدفمند به آن‌ها ارائه دهید و شاید برای ویژگی‌های پریمیوم هزینه‌ای دریافت کنید.

The danger of an idea like this is that when you run it by your friends with pets, they don’t say “I would never use this.” They say “Yeah, maybe I could see using something like that.” Even when the startup launches, it will sound plausible to a lot of people. They don’t want to use it themselves, at least not right now, but they could imagine other people wanting it. Sum that reaction across the entire population, and you have zero users.

خطر چنین ایده‌ای این است که وقتی آن را با دوستانتان که حیوان خانگی دارند در میان می‌گذارید، آن‌ها نمی‌گویند «من هرگز از این استفاده نمی‌کنم.» می‌گویند «آره، شاید بتونم خودمو در حال استفاده از همچین چیزی تصور کنم.» حتی وقتی استارتاپ راه‌اندازی می‌شود، برای خیلی‌ها معقول به نظر می‌رسد. خودشان نمی‌خواهند از آن استفاده کنند، دست‌کم نه حالا، اما می‌توانند تصور کنند که دیگران آن را بخواهند. این واکنش را در کل جمعیت جمع کنید، و نتیجه‌اش صفر کاربر است.

Well

چاه

When a startup launches, there have to be at least some users who really need what they’re making — not just people who could see themselves using it one day, but who want it urgently. Usually this initial group of users is small, for the simple reason that if there were something that large numbers of people urgently needed and that could be built with the amount of effort a startup usually puts into a version one, it would probably already exist. Which means you have to compromise on one dimension: you can either build something a large number of people want a small amount, or something a small number of people want a large amount. Choose the latter. Not all ideas of that type are good startup ideas, but nearly all good startup ideas are of that type.

وقتی یک استارتاپ راه‌اندازی می‌شود، باید حداقل تعدادی کاربر وجود داشته باشند که واقعاً به چیزی که ساخته‌اید نیاز داشته باشند—نه فقط افرادی که می‌توانند تصور کنند روزی از آن استفاده کنند، بلکه کسانی که به‌طور فوری آن را بخواهند. معمولاً این گروه اولیه از کاربران کوچک است، به این دلیل ساده که اگر چیزی وجود داشت که تعداد زیادی از مردم به‌طور فوری به آن نیاز داشتند و می‌شد با میزان تلاشی که یک استارتاپ معمولاً برای نسخه اول صرف می‌کند آن را ساخت، احتمالاً از قبل وجود داشت. این یعنی باید در یک بعد سازش کنید: یا چیزی می‌سازید که تعداد زیادی از مردم کمی به آن علاقه دارند، یا چیزی که تعداد کمی از مردم به شدت به آن نیاز دارند. دومی را انتخاب کنید. همه ایده‌های این‌گونه، ایده‌های استارتاپی خوبی نیستند، اما تقریباً همه ایده‌های استارتاپی خوب از این نوع هستند.

Imagine a graph whose x axis represents all the people who might want what you’re making and whose y axis represents how much they want it. If you invert the scale on the y axis, you can envision companies as holes. Google is an immense crater: hundreds of millions of people use it, and they need it a lot. A startup just starting out can’t expect to excavate that much volume. So you have two choices about the shape of hole you start with. You can either dig a hole that’s broad but shallow, or one that’s narrow and deep, like a well.

تصور کنید نموداری دارید که محور افقی آن تمام افرادی را نشان می‌دهد که ممکن است بخواهند چیزی که شما ساخته‌اید را استفاده کنند، و محور عمودی نشان‌دهنده میزان نیاز آن‌ها به آن است. اگر مقیاس محور عمودی را معکوس کنید، می‌توانید شرکت‌ها را به‌صورت گودال‌هایی تصور کنید. گوگل یک گودال عظیم است: صدها میلیون نفر از آن استفاده می‌کنند و به شدت به آن نیاز دارند. یک استارتاپ تازه‌کار نمی‌تواند انتظار داشته باشد چنین حجم عظیمی را استخراج کند. بنابراین، دو انتخاب برای شکل گودالی که با آن شروع می‌کنید دارید: یا گودالی پهن اما کم‌عمق حفر می‌کنید، یا گودالی باریک و عمیق، مثل یک چاه.

Made-up startup ideas are usually of the first type. Lots of people are mildly interested in a social network for pet owners.

ایده‌های استارتاپی ساختگی معمولاً از نوع اول هستند. بسیاری از مردم به‌طور خفیف به یک شبکه اجتماعی برای صاحبان حیوانات خانگی علاقه‌مند هستند.

Nearly all good startup ideas are of the second type. Microsoft was a well when they made Altair Basic. There were only a couple thousand Altair owners, but without this software they were programming in machine language. Thirty years later Facebook had the same shape. Their first site was exclusively for Harvard students, of which there are only a few thousand, but those few thousand users wanted it a lot.

تقریباً همه ایده‌های استارتاپی خوب از نوع دوم هستند. مایکروسافت وقتی Altair Basic را ساخت، یک چاه بود. تنها چند هزار صاحب آلتایر وجود داشتند، اما بدون این نرم‌افزار، آن‌ها مجبور بودند با زبان ماشین برنامه‌نویسی کنند. سی سال بعد، فیسبوک همان شکل را داشت. اولین سایت آن‌ها صرفاً برای دانشجویان هاروارد بود، که تنها چند هزار نفر بودند، اما همان چند هزار کاربر به شدت آن را می‌خواستند.

When you have an idea for a startup, ask yourself: who wants this right now? Who wants this so much that they’ll use it even when it’s a crappy version one made by a two-person startup they’ve never heard of? If you can’t answer that, the idea is probably bad.

وقتی ایده‌ای برای یک استارتاپ دارید، از خودتان بپرسید: چه کسی همین حالا این را می‌خواهد؟ چه کسی آن‌قدر این را می‌خواهد که حتی اگر نسخه اول آن افتضاح باشد و توسط یک استارتاپ دو نفره که هیچ‌وقت اسمش را نشنیده‌اند ساخته شده باشد، از آن استفاده کند؟ اگر نمی‌توانید به این سؤال پاسخ دهید، احتمالاً ایده‌تان بد است.

You don’t need the narrowness of the well per se. It’s depth you need; you get narrowness as a byproduct of optimizing for depth (and speed). But you almost always do get it. In practice the link between depth and narrowness is so strong that it’s a good sign when you know that an idea will appeal strongly to a specific group or type of user.

لزوماً به باریکی چاه نیازی ندارید. عمق چیزی است که نیاز دارید؛ باریکی به‌عنوان محصول جانبی بهینه‌سازی برای عمق (و سرعت) به دست می‌آید. اما تقریباً همیشه این باریکی را به دست می‌آورید. در عمل، ارتباط بین عمق و باریکی آن‌قدر قوی است که وقتی می‌دانید یک ایده به شدت برای گروه یا نوع خاصی از کاربران جذاب است، این نشانه خوبی است.

But while demand shaped like a well is almost a necessary condition for a good startup idea, it’s not a sufficient one. If Mark Zuckerberg had built something that could only ever have appealed to Harvard students, it would not have been a good startup idea. Facebook was a good idea because it started with a small market there was a fast path out of. Colleges are similar enough that if you build a facebook that works at Harvard, it will work at any college. So you spread rapidly through all the colleges. Once you have all the college students, you get everyone else simply by letting them in.

اما در حالی که تقاضایی به شکل چاه تقریباً شرط لازم برای یک ایده استارتاپی خوب است، شرط کافی نیست. اگر مارک زاکربرگ چیزی ساخته بود که فقط برای دانشجویان هاروارد جذاب بود، ایده استارتاپی خوبی نمی‌شد. فیسبوک ایده خوبی بود چون با یک بازار کوچک شروع کرد که راه سریعی برای خروج از آن وجود داشت. دانشگاه‌ها به‌اندازه کافی شبیه هم هستند که اگر فیسبوکی بسازید که در هاروارد کار کند، در هر دانشگاه دیگری هم کار خواهد کرد. بنابراین، به‌سرعت در همه دانشگاه‌ها گسترش پیدا می‌کنید. وقتی همه دانشجویان دانشگاه‌ها را به دست آوردید، کافی است درها را باز کنید تا بقیه هم بیایند.

Similarly for Microsoft: Basic for the Altair; Basic for other machines; other languages besides Basic; operating systems; applications; IPO.

به همین ترتیب برای مایکروسافت: بیسیک برای آلتایر؛ بیسیک برای ماشین‌های دیگر؛ زبان‌های دیگر غیر از بیسیک؛ سیستم‌های عامل؛ اپلیکیشن‌ها؛ عرضه اولیه سهام (IPO).

Self

 خود

How do you tell whether there’s a path out of an idea? How do you tell whether something is the germ of a giant company, or just a niche product? Often you can’t. The founders of Airbnb didn’t realize at first how big a market they were tapping. Initially they had a much narrower idea. They were going to let hosts rent out space on their floors during conventions. They didn’t foresee the expansion of this idea; it forced itself upon them gradually. All they knew at first is that they were onto something. That’s probably as much as Bill Gates or Mark Zuckerberg knew at first.

چطور می‌فهمید که از یک ایده راه خروجی وجود دارد؟ چطور می‌فهمید که چیزی هسته‌ی یک شرکت عظیم است یا فقط یک محصول خاص و محدود؟ اغلب نمی‌توانید. بنیان‌گذاران ایربی‌ان‌بی ابتدا متوجه نشدند که چه بازار بزرگی را هدف قرار داده‌اند. در ابتدا ایده‌ای بسیار محدودتر داشتند. قرار بود به میزبان‌ها اجازه دهند در طول کنفرانس‌ها فضای کف خانه‌شان را اجاره دهند. آن‌ها گسترش این ایده را پیش‌بینی نکرده بودند؛ این ایده به‌تدریج خودش را به آن‌ها تحمیل کرد. تنها چیزی که ابتدا می‌دانستند این بود که به چیزی رسیده‌اند. احتمالاً این همان چیزی بود که بیل گیتس یا مارک زاکربرگ در ابتدا می‌دانستند.

Occasionally it’s obvious from the beginning when there’s a path out of the initial niche. And sometimes I can see a path that’s not immediately obvious; that’s one of our specialties at YC. But there are limits to how well this can be done, no matter how much experience you have. The most important thing to understand about paths out of the initial idea is the meta-fact that these are hard to see.

گاهی از همان ابتدا مشخص است که راه خروجی از بازار اولیه وجود دارد. گاهی هم من می‌توانم راهی را ببینم که بلافاصله آشکار نیست؛ این یکی از تخصص‌های ما در Y Combinator است. اما صرف‌نظر از میزان تجربه‌تان، محدودیت‌هایی برای این کار وجود دارد. مهم‌ترین نکته درباره مسیرهای خروجی از ایده اولیه این است که این مسیرها به‌سختی قابل‌دیدن هستند.

So if you can’t predict whether there’s a path out of an idea, how do you choose between ideas? The truth is disappointing but interesting: if you’re the right sort of person, you have the right sort of hunches. If you’re at the leading edge of a field that’s changing fast, when you have a hunch that something is worth doing, you’re more likely to be right.

اگر نمی‌توانید پیش‌بینی کنید که از یک ایده راه خروجی وجود دارد، چطور بین ایده‌ها انتخاب می‌کنید؟ حقیقت ناامیدکننده اما جالب است: اگر فرد مناسبی باشید، حس‌های درستی خواهید داشت. اگر در لبه پیشرو یک حوزه که به‌سرعت در حال تغییر است باشید، وقتی حسی دارید که چیزی ارزش انجام دادن دارد، احتمال بیشتری وجود دارد که درست باشد.

In Zen and the Art of Motorcycle Maintenance, Robert Pirsig says:

You want to know how to paint a perfect painting? It’s easy. Make yourself perfect and then just paint naturally.

در کتاب «ذن و هنر نگهداری موتورسیکلت»، رابرت پیرسیگ می‌گوید:
> می‌خواهید بدانید چطور یک نقاشی بی‌نقص بکشید؟ ساده است. خودتان را بی‌نقص کنید و بعد به‌طور طبیعی نقاشی کنید.

I’ve wondered about that passage since I read it in high school. I’m not sure how useful his advice is for painting specifically, but it fits this situation well. Empirically, the way to have good startup ideas is to become the sort of person who has them.

از دوران دبیرستان که این بخش را خواندم، درباره‌اش فکر کرده‌ام. مطمئن نیستم توصیه‌اش برای نقاشی به‌طور خاص چقدر مفید است، اما برای این موقعیت خیلی مناسب است. به‌صورت تجربی، راه داشتن ایده‌های استارتاپی خوب این است که به فردی تبدیل شوید که چنین ایده‌هایی دارد.

Being at the leading edge of a field doesn’t mean you have to be one of the people pushing it forward. You can also be at the leading edge as a user. It was not so much because he was a programmer that Facebook seemed a good idea to Mark Zuckerberg as because he used computers so much. If you’d asked most 40 year olds in 2004 whether they’d like to publish their lives semi-publicly on the Internet, they’d have been horrified at the idea. But Mark already lived online; to him it seemed natural.

بودن در لبه پیشرو یک حوزه به این معنا نیست که باید یکی از کسانی باشید که آن را به جلو می‌برند. می‌توانید به‌عنوان یک کاربر هم در لبه پیشرو باشید. فیسبوک برای مارک زاکربرگ نه به این دلیل ایده خوبی به نظر می‌آمد که او برنامه‌نویس بود، بلکه به این دلیل که او خیلی از کامپیوتر استفاده می‌کرد. اگر در سال ۲۰۰۴ از اکثر افراد ۴۰ساله می‌پرسیدید که آیا دوست دارند زندگی‌شان را به‌صورت نیمه‌عمومی در اینترنت منتشر کنند، از این ایده وحشت می‌کردند. اما مارک از قبل در دنیای آنلاین زندگی می‌کرد؛ برای او این طبیعی به نظر می‌آمد.

Paul Buchheit says that people at the leading edge of a rapidly changing field “live in the future.” Combine that with Pirsig and you get:

Live in the future, then build what’s missing.

پل بوهایت می‌گوید افرادی که در لبه پیشرو یک حوزه به‌سرعت در حال تغییر هستند، «در آینده زندگی می‌کنند.» این را با گفته پیرسیگ ترکیب کنید، نتیجه این می‌شود:
> در آینده زندگی کنید، سپس چیزی که غایب است را بسازید.

That describes the way many if not most of the biggest startups got started. Neither Apple nor Yahoo nor Google nor Facebook were even supposed to be companies at first. They grew out of things their founders built because there seemed a gap in the world.

این توصیف روشی است که بسیاری، اگر نگوییم اکثر، استارتاپ‌های بزرگ شروع کردند. نه اپل، نه یاهو، نه گوگل و نه فیسبوک قرار نبود ابتدا شرکت باشند. آن‌ها از چیزهایی رشد کردند که بنیان‌گذارانشان ساختند چون به نظر می‌رسید شکافی در جهان وجود دارد.

If you look at the way successful founders have had their ideas, it’s generally the result of some external stimulus hitting a prepared mind. Bill Gates and Paul Allen hear about the Altair and think “I bet we could write a Basic interpreter for it.” Drew Houston realizes he’s forgotten his USB stick and thinks “I really need to make my files live online.” Lots of people heard about the Altair. Lots forgot USB sticks. The reason those stimuli caused those founders to start companies was that their experiences had prepared them to notice the opportunities they represented.

اگر به نحوه شکل‌گیری ایده‌های بنیان‌گذاران موفق نگاه کنید، معمولاً نتیجه برخورد یک محرک خارجی با ذهنی آماده است. بیل گیتس و پل آلن درباره آلتایر می‌شنوند و فکر می‌کنند «شرط می‌بندم می‌توانیم یک مفسر بیسیک برایش بنویسیم.» درو هوستون متوجه می‌شود فلش USB‌اش را فراموش کرده و فکر می‌کند «واقعاً باید فایل‌هایم را آنلاین کنم.» افراد زیادی درباره آلتایر شنیدند. افراد زیادی فلش USB را فراموش کردند. دلیل اینکه این محرک‌ها باعث شد آن بنیان‌گذاران شرکت راه‌اندازی کنند، این بود که تجربیاتشان آن‌ها را آماده کرده بود تا فرصت‌هایی که این محرک‌ها نمایندگی می‌کردند را متوجه شوند.

The verb you want to be using with respect to startup ideas is not “think up” but “notice.” At YC we call ideas that grow naturally out of the founders’ own experiences “organic” startup ideas. The most successful startups almost all begin this way.

فعلی که باید درباره ایده‌های استارتاپی استفاده کنید، «فکر کردن» نیست، بلکه «متوجه شدن» است. در Y Combinator به ایده‌هایی که به‌طور طبیعی از تجربیات خود بنیان‌گذاران رشد می‌کنند، ایده‌های استارتاپی «ارگانیک» می‌گوییم. موفق‌ترین استارتاپ‌ها تقریباً همگی این‌گونه شروع می‌شوند.

That may not have been what you wanted to hear. You may have expected recipes for coming up with startup ideas, and instead I’m telling you that the key is to have a mind that’s prepared in the right way. But disappointing though it may be, this is the truth. And it is a recipe of a sort, just one that in the worst case takes a year rather than a weekend.

شاید این چیزی نباشد که می‌خواستید بشنوید. شاید انتظار داشتید دستورالعمل‌هایی برای پیدا کردن ایده‌های استارتاپی به شما بدهم، اما به‌جای آن می‌گویم که کلید کار این است که ذهنتان به شیوه درستی آماده باشد. هرچند ممکن است ناامیدکننده باشد، اما این حقیقت است. و به‌نوعی یک دستورالعمل است، فقط نوعی که در بدترین حالت یک سال طول می‌کشد، نه یک آخر هفته.

If you’re not at the leading edge of some rapidly changing field, you can get to one. For example, anyone reasonably smart can probably get to an edge of programming (e.g. building mobile apps) in a year. Since a successful startup will consume at least 3-5 years of your life, a year’s preparation would be a reasonable investment. Especially if you’re also looking for a cofounder.

اگر در لبه پیشرو یک حوزه به‌سرعت در حال تغییر نیستید، می‌توانید به یکی برسید. برای مثال، هر فرد نسبتاً باهوشی احتمالاً می‌تواند در یک سال به لبه پیشرو برنامه‌نویسی (مثلاً ساخت اپلیکیشن‌های موبایل) برسد. از آنجا که یک استارتاپ موفق حداقل ۳ تا ۵ سال از زندگی‌تان را می‌گیرد، یک سال آماده‌سازی سرمایه‌گذاری معقولی خواهد بود. به‌خصوص اگر به دنبال یک هم‌بنیان‌گذار هم باشید.

You don’t have to learn programming to be at the leading edge of a domain that’s changing fast. Other domains change fast. But while learning to hack is not necessary, it is for the forseeable future sufficient. As Marc Andreessen put it, software is eating the world, and this trend has decades left to run.

برای بودن در لبه پیشرو یک حوزه که به‌سرعت تغییر می‌کند، لازم نیست برنامه‌نویسی یاد بگیرید. حوزه‌های دیگر هم به‌سرعت تغییر می‌کنند. اما در حالی که یادگیری هک کردن لازم نیست، برای آینده قابل پیش‌بینی کافی است. همان‌طور که مارک اندرسون گفته، نرم‌افزار در حال بلعیدن جهان است، و این روند هنوز دهه‌ها ادامه خواهد داشت.

Knowing how to hack also means that when you have ideas, you’ll be able to implement them. That’s not absolutely necessary (Jeff Bezos couldn’t) but it’s an advantage. It’s a big advantage, when you’re considering an idea like putting a college facebook online, if instead of merely thinking “That’s an interesting idea,” you can think instead “That’s an interesting idea. I’ll try building an initial version tonight.” It’s even better when you’re both a programmer and the target user, because then the cycle of generating new versions and testing them on users can happen inside one head.

دانستن نحوه هک کردن همچنین به این معناست که وقتی ایده‌ای دارید، می‌توانید آن را پیاده کنید. این کاملاً ضروری نیست (جف بزوس نمی‌توانست)، اما یک مزیت است. مزیت بزرگی است وقتی به ایده‌ای مثل قرار دادن فیسبوک دانشگاه آنلاین فکر می‌کنید، اگر به‌جای اینکه فقط فکر کنید «این ایده جالبیه»، بتوانید فکر کنید «این ایده جالبیه. امشب می‌رم یه نسخه اولیه‌اش رو بسازم.» حتی بهتر است وقتی هم برنامه‌نویس باشید و هم کاربر هدف، چون در این صورت چرخه تولید نسخه‌های جدید و آزمایش آن‌ها روی کاربران می‌تواند در یک ذهن اتفاق بیفتد.

Noticing

متوجه شدن

Once you’re living in the future in some respect, the way to notice startup ideas is to look for things that seem to be missing. If you’re really at the leading edge of a rapidly changing field, there will be things that are obviously missing. What won’t be obvious is that they’re startup ideas. So if you want to find startup ideas, don’t merely turn on the filter “What’s missing?” Also turn off every other filter, particularly “Could this be a big company?” There’s plenty of time to apply that test later. But if you’re thinking about that initially, it may not only filter out lots of good ideas, but also cause you to focus on bad ones.

وقتی در برخی جنبه‌ها در آینده زندگی می‌کنید، راه متوجه شدن ایده‌های استارتاپی این است که به دنبال چیزهایی باشید که به نظر می‌رسد غایب هستند. اگر واقعاً در لبه پیشرو یک حوزه به‌سرعت در حال تغییر باشید، چیزهایی که به‌وضوح غایب هستند را خواهید دید. چیزی که واضح نخواهد بود این است که این‌ها ایده‌های استارتاپی هستند. پس اگر می‌خواهید ایده‌های استارتاپی پیدا کنید، فقط فیلتر «چه چیزی غایب است؟» را روشن نکنید. همه فیلترهای دیگر را هم خاموش کنید، به‌خصوص «آیا این می‌تواند یک شرکت بزرگ باشد؟» بعداً زمان زیادی برای اعمال این آزمون وجود دارد. اما اگر از ابتدا به این فکر کنید، نه‌تنها ممکن است بسیاری از ایده‌های خوب را فیلتر کنید، بلکه ممکن است روی ایده‌های بد تمرکز کنید.

Most things that are missing will take some time to see. You almost have to trick yourself into seeing the ideas around you.

بیشتر چیزهایی که غایب هستند، مدتی طول می‌کشد تا دیده شوند. تقریباً باید خودتان را فریب دهید تا ایده‌های اطراف‌تان را ببینید.

But you know the ideas are out there. This is not one of those problems where there might not be an answer. It’s impossibly unlikely that this is the exact moment when technological progress stops. You can be sure people are going to build things in the next few years that will make you think “What did I do before x?”

اما می‌دانید که ایده‌ها آن بیرون هستند. این یکی از آن مشکلاتی نیست که ممکن است پاسخی نداشته باشد. این‌که دقیقاً همین لحظه پیشرفت فناوری متوقف شود، به‌طرز غیرممکنی بعید است. می‌توانید مطمئن باشید که در چند سال آینده مردم چیزهایی خواهند ساخت که باعث می‌شود فکر کنید «قبل از این چه کار می‌کردم؟»

And when these problems get solved, they will probably seem flamingly obvious in retrospect. What you need to do is turn off the filters that usually prevent you from seeing them. The most powerful is simply taking the current state of the world for granted. Even the most radically open-minded of us mostly do that. You couldn’t get from your bed to the front door if you stopped to question everything.

و وقتی این مشکلات حل شوند، احتمالاً در نگاه به گذشته به‌طرز واضحی بدیهی به نظر خواهند آمد. چیزی که باید انجام دهید این است که فیلترهایی را که معمولاً مانع دیدن آن‌ها می‌شوند، خاموش کنید. قدرتمندترین فیلتر، صرفاً پذیرفتن وضعیت موجود جهان به‌عنوان چیزی بدیهی است. حتی بازذهن‌ترین افراد هم عمدتاً این کار را می‌کنند. اگر برای هر چیزی توقف کنید و همه‌چیز را زیر سؤال ببرید، نمی‌توانید از تخت‌تان به در ورودی برسید.

But if you’re looking for startup ideas you can sacrifice some of the efficiency of taking the status quo for granted and start to question things. Why is your inbox overflowing? Because you get a lot of email, or because it’s hard to get email out of your inbox? Why do you get so much email? What problems are people trying to solve by sending you email? Are there better ways to solve them? And why is it hard to get emails out of your inbox? Why do you keep emails around after you’ve read them? Is an inbox the optimal tool for that?

اما اگر به دنبال ایده‌های استارتاپی هستید، می‌توانید بخشی از کارایی پذیرش وضعیت موجود را فدا کنید و شروع به زیر سؤال بردن چیزها کنید. چرا صندوق ایمیل‌تان پر است؟ چون ایمیل‌های زیادی دریافت می‌کنید، یا چون خارج کردن ایمیل‌ها از صندوق ورودی سخت است؟ چرا این‌قدر ایمیل دریافت می‌کنید؟ مردم با ارسال ایمیل به شما سعی دارند چه مشکلاتی را حل کنند؟ آیا راه‌های بهتری برای حل آن‌ها وجود دارد؟ و چرا خارج کردن ایمیل‌ها از صندوق ورودی سخت است؟ چرا ایمیل‌هایی که خوانده‌اید را نگه می‌دارید؟ آیا صندوق ورودی ابزار بهینه‌ای برای این کار است؟

Pay particular attention to things that chafe you. The advantage of taking the status quo for granted is not just that it makes life (locally) more efficient, but also that it makes life more tolerable. If you knew about all the things we’ll get in the next 50 years but don’t have yet, you’d find present day life pretty constraining, just as someone from the present would if they were sent back 50 years in a time machine. When something annoys you, it could be because you’re living in the future.

به چیزهایی که شما را آزار می‌دهند، توجه ویژه‌ای کنید. مزیت پذیرش وضعیت موجود نه‌تنها این است که زندگی را (به‌صورت محلی) کارآمدتر می‌کند، بلکه زندگی را قابل‌تحمل‌تر هم می‌کند. اگر از همه چیزهایی که در ۵۰ سال آینده خواهیم داشت اما حالا نداریم خبر داشتید، زندگی امروزی را خیلی محدودکننده می‌دیدید، درست مثل کسی که از امروز با ماشین زمان به ۵۰ سال قبل فرستاده شود. وقتی چیزی شما را آزار می‌دهد، ممکن است به این دلیل باشد که در آینده زندگی می‌کنید.

When you find the right sort of problem, you should probably be able to describe it as obvious, at least to you. When we started Viaweb, all the online stores were built by hand, by web designers making individual HTML pages. It was obvious to us as programmers that these sites would have to be generated by software.

وقتی مشکل مناسب را پیدا کنید، احتمالاً باید بتوانید آن را، حداقل برای خودتان، بدیهی توصیف کنید. وقتی ما Viaweb را شروع کردیم، همه فروشگاه‌های آنلاین به‌صورت دستی توسط طراحان وب و با صفحات HTML جداگانه ساخته می‌شدند. برای ما به‌عنوان برنامه‌نویس واضح بود که این سایت‌ها باید توسط نرم‌افزار تولید شوند.

Which means, strangely enough, that coming up with startup ideas is a question of seeing the obvious. That suggests how weird this process is: you’re trying to see things that are obvious, and yet that you hadn’t seen.

این یعنی، به‌طرز عجیبی، پیدا کردن ایده‌های استارتاپی به معنای دیدن چیزهای بدیهی است. این نشان می‌دهد که این فرآیند چقدر عجیب است: شما سعی دارید چیزهایی را ببینید که بدیهی هستند، اما تا حالا ندیده‌اید.

Since what you need to do here is loosen up your own mind, it may be best not to make too much of a direct frontal attack on the problem — i.e. to sit down and try to think of ideas. The best plan may be just to keep a background process running, looking for things that seem to be missing. Work on hard problems, driven mainly by curiosity, but have a second self watching over your shoulder, taking note of gaps and anomalies.

از آنجا که کاری که باید انجام دهید این است که ذهن خودتان را آزاد کنید، شاید بهتر باشد مستقیماً به مشکل حمله نکنید—یعنی ننشینید و سعی کنید ایده‌هایی پیدا کنید. بهترین برنامه ممکن است این باشد که یک فرآیند پس‌زمینه را فعال نگه دارید که به دنبال چیزهایی باشد که به نظر غایب می‌آیند. روی مشکلات سخت کار کنید، عمدتاً از روی کنجکاوی، اما یک خود دوم داشته باشید که از بالای شانه‌تان نگاه می‌کند و شکاف‌ها و ناهنجاری‌ها را یادداشت می‌کند.

Give yourself some time. You have a lot of control over the rate at which you turn yours into a prepared mind, but you have less control over the stimuli that spark ideas when they hit it. If Bill Gates and Paul Allen had constrained themselves to come up with a startup idea in one month, what if they’d chosen a month before the Altair appeared? They probably would have worked on a less promising idea. Drew Houston did work on a less promising idea before Dropbox: an SAT prep startup. But Dropbox was a much better idea, both in the absolute sense and also as a match for his skills.

به خودتان زمان بدهید. شما کنترل زیادی روی سرعت تبدیل شدن به ذهنی آماده دارید، اما کنترل کمتری روی محرک‌هایی دارید که وقتی به ذهن‌تان برخورد می‌کنند، جرقه ایده‌ها را می‌زنند. اگر بیل گیتس و پل آلن خودشان را مجبور می‌کردند که در یک ماه ایده استارتاپی پیدا کنند، اگر ماهی را انتخاب می‌کردند که قبل از ظهور آلتایر بود چه؟ احتمالاً روی ایده‌ای کمتر امیدوارکننده کار می‌کردند. درو هوستون قبل از دراپ‌باکس روی یک ایده کمتر امیدوارکننده کار کرد: یک استارتاپ آمادگی برای آزمون SAT. اما دراپ‌باکس ایده خیلی بهتری بود، هم به‌صورت مطلق و هم به‌عنوان چیزی که با مهارت‌های او سازگار بود.

A good way to trick yourself into noticing ideas is to work on projects that seem like they’d be cool. If you do that, you’ll naturally tend to build things that are missing. It wouldn’t seem as interesting to build something that already existed.

راه خوبی برای فریب دادن خودتان به سمت متوجه شدن ایده‌ها، کار کردن روی پروژه‌هایی است که به نظر می‌رسد جذاب باشند. اگر این کار را بکنید، به‌طور طبیعی تمایل خواهید داشت چیزهایی بسازید که غایب هستند. ساختن چیزی که از قبل وجود دارد به نظر جذاب نمی‌آید.

Just as trying to think up startup ideas tends to produce bad ones, working on things that could be dismissed as “toys” often produces good ones. When something is described as a toy, that means it has everything an idea needs except being important. It’s cool; users love it; it just doesn’t matter. But if you’re living in the future and you build something cool that users love, it may matter more than outsiders think. Microcomputers seemed like toys when Apple and Microsoft started working on them. I’m old enough to remember that era; the usual term for people with their own microcomputers was “hobbyists.” BackRub seemed like an inconsequential science project. The Facebook was just a way for undergrads to stalk one another.

همان‌طور که تلاش برای فکر کردن به ایده‌های استارتاپی معمولاً ایده‌های بدی تولید می‌کند، کار کردن روی چیزهایی که ممکن است به‌عنوان «اسباب‌بازی» رد شوند، اغلب ایده‌های خوبی تولید می‌کند. وقتی چیزی به‌عنوان اسباب‌بازی توصیف می‌شود، یعنی همه‌چیز یک ایده را دارد جز مهم بودن. جذاب است؛ کاربران عاشقش هستند؛ فقط اهمیتی ندارد. اما اگر در آینده زندگی می‌کنید و چیزی جذاب می‌سازید که کاربران عاشقش هستند، ممکن است از آنچه دیگران فکر می‌کنند مهم‌تر باشد. میکروکامپیوترها وقتی اپل و مایکروسافت روی آن‌ها کار را شروع کردند، مثل اسباب‌بازی به نظر می‌آمدند. من به‌اندازه کافی بزرگم که آن دوره را به یاد بیاورم؛ اصطلاح رایج برای افرادی که میکروکامپیوترهای خودشان را داشتند، «هابیست» بود. بک‌راب مثل یک پروژه علمی بی‌اهمیت به نظر می‌آمد. فیسبوک فقط راهی برای دانشجویان کارشناسی بود که یکدیگر را دنبال کنند.

At YC we’re excited when we meet startups working on things that we could imagine know-it-alls on forums dismissing as toys. To us that’s positive evidence an idea is good.

در Y Combinator وقتی با استارتاپ‌هایی مواجه می‌شویم که روی چیزهایی کار می‌کنند که می‌توانیم تصور کنیم آدم‌های همه‌چیزدان در انجمن‌ها آن‌ها را به‌عنوان اسباب‌بازی رد می‌کنند، هیجان‌زده می‌شویم. برای ما این شواهد مثبتی است که یک ایده خوب است.

If you can afford to take a long view (and arguably you can’t afford not to), you can turn “Live in the future and build what’s missing” into something even better:

Live in the future and build what seems interesting.

اگر بتوانید دید بلندمدت داشته باشید (و استدلالاً نمی‌توانید تحمل کنید که نداشته باشید)، می‌توانید « در آینده زندگی کنید و چیزی که غایب است را بسازید» را به چیزی حتی بهتر تبدیل کنید:

در آینده زندگی کنید و چیزی که جذاب به نظر می‌رسد را بسازید.

 

School

 دانشگاه

That’s what I’d advise college students to do, rather than trying to learn about “entrepreneurship.” “Entrepreneurship” is something you learn best by doing it. The examples of the most successful founders make that clear. What you should be spending your time on in college is ratcheting yourself into the future. College is an incomparable opportunity to do that. What a waste to sacrifice an opportunity to solve the hard part of starting a startup — becoming the sort of person who can have organic startup ideas — by spending time learning about the easy part. Especially since you won’t even really learn about it, any more than you’d learn about sex in a class. All you’ll learn is the words for things.

به جای اینکه به دانشجویان دانشگاه توصیه کنم درباره «کارآفرینی» یاد بگیرند، به آن‌ها می‌گویم که زمان‌شان را صرف پیش بردن خودشان به سوی آینده کنند. کارآفرینی چیزی است که بهترین راه یادگیری‌اش انجام دادن آن است. مثال‌های موفق‌ترین بنیان‌گذاران این را به‌وضوح نشان می‌دهند. در دانشگاه باید زمان‌تان را صرف این کنید که خودتان را به آینده سوق دهید. دانشگاه فرصتی بی‌نظیر برای این کار است. چه حیف است که این فرصت را برای حل بخش سخت شروع یک استارتاپ—یعنی تبدیل شدن به فردی که بتواند ایده‌های استارتاپی ارگانیک داشته باشد—با صرف زمان برای یادگیری بخش آسان آن هدر دهید. به‌خصوص که حتی واقعاً درباره‌اش چیزی یاد نمی‌گیرید، همان‌طور که در یک کلاس درباره سکس چیزی یاد نمی‌گیرید. تنها چیزی که یاد می‌گیرید، واژه‌های مربوط به آن است.

The clash of domains is a particularly fruitful source of ideas. If you know a lot about programming and you start learning about some other field, you’ll probably see problems that software could solve. In fact, you’re doubly likely to find good problems in another domain: (a) the inhabitants of that domain are not as likely as software people to have already solved their problems with software, and (b) since you come into the new domain totally ignorant, you don’t even know what the status quo is to take it for granted.

برخورد حوزه‌های مختلف منبع بسیار پرباری برای ایده‌هاست. اگر درباره برنامه‌نویسی زیاد بدانید و شروع به یادگیری درباره حوزه دیگری کنید، احتمالاً مشکلاتی را خواهید دید که نرم‌افزار می‌تواند حل کند. در واقع، احتمال پیدا کردن مشکلات خوب در حوزه‌ای دیگر دو برابر است: (الف) ساکنان آن حوزه به احتمال زیاد مثل افراد حوزه نرم‌افزار مشکلات‌شان را با نرم‌افزار حل نکرده‌اند، و (ب) چون شما کاملاً ناآگاه وارد حوزه جدید می‌شوید، حتی نمی‌دانید وضعیت موجود چیست که آن را بدیهی فرض کنید.

So if you’re a CS major and you want to start a startup, instead of taking a class on entrepreneurship you’re better off taking a class on, say, genetics. Or better still, go work for a biotech company. CS majors normally get summer jobs at computer hardware or software companies. But if you want to find startup ideas, you might do better to get a summer job in some unrelated field.

بنابراین، اگر دانشجوی علوم کامپیوتر هستید و می‌خواهید استارتاپ راه‌اندازی کنید، به جای شرکت در کلاس کارآفرینی، بهتر است کلاسی در مثلاً ژنتیک بگذرانید. یا بهتر از آن، بروید در یک شرکت بیوتکنولوژی کار کنید. دانشجویان علوم کامپیوتر معمولاً در تابستان در شرکت‌های سخت‌افزاری یا نرم‌افزاری کار می‌کنند. اما اگر می‌خواهید ایده‌های استارتاپی پیدا کنید، شاید بهتر باشد در تابستان در حوزه‌ای غیرمرتبط کار کنید.

Or don’t take any extra classes, and just build things. It’s no coincidence that Microsoft and Facebook both got started in January. At Harvard that is (or was) Reading Period, when students have no classes to attend because they’re supposed to be studying for finals.

یا اصلاً کلاس اضافی نگیرید و فقط چیزهایی بسازید. این تصادفی نیست که مایکروسافت و فیسبوک هر دو در ژانویه شروع شدند. در هاروارد، این دوره (یا بود) دوره مطالعه است، زمانی که دانشجویان کلاسی برای شرکت ندارند چون قرار است برای امتحانات نهایی درس بخوانند.

But don’t feel like you have to build things that will become startups. That’s premature optimization. Just build things. Preferably with other students. It’s not just the classes that make a university such a good place to crank oneself into the future. You’re also surrounded by other people trying to do the same thing. If you work together with them on projects, you’ll end up producing not just organic ideas, but organic ideas with organic founding teams — and that, empirically, is the best combination.

اما احساس نکنید که باید چیزهایی بسازید که حتماً به استارتاپ تبدیل شوند. این بهینه‌سازی زودهنگام است. فقط چیزهایی بسازید. ترجیحاً با دانشجویان دیگر. این فقط کلاس‌ها نیستند که دانشگاه را به جایی عالی برای پیش بردن خود به آینده تبدیل می‌کنند. شما همچنین توسط افرادی احاطه شده‌اید که سعی دارند همین کار را بکنند. اگر با آن‌ها روی پروژه‌هایی همکاری کنید، نه‌تنها ایده‌های ارگانیک تولید خواهید کرد، بلکه ایده‌های ارگانیک با تیم‌های بنیان‌گذار ارگانیک خواهید داشت—و این، به‌صورت تجربی، بهترین ترکیب است.

Beware of research. If an undergrad writes something all his friends start using, it’s quite likely to represent a good startup idea. Whereas a PhD dissertation is extremely unlikely to. For some reason, the more a project has to count as research, the less likely it is to be something that could be turned into a startup. [10] I think the reason is that the subset of ideas that count as research is so narrow that it’s unlikely that a project that satisfied that constraint would also satisfy the orthogonal constraint of solving users’ problems. Whereas when students (or professors) build something as a side-project, they automatically gravitate toward solving users’ problems — perhaps even with an additional energy that comes from being freed from the constraints of research.

از تحقیق مراقب باشید. اگر یک دانشجوی کارشناسی چیزی بنویسد که همه دوستانش شروع به استفاده از آن کنند، به احتمال زیاد ایده استارتاپی خوبی است. در حالی که یک پایان‌نامه دکتری به‌شدت بعید است چنین باشد. به دلایلی، هرچه یک پروژه بیشتر به‌عنوان تحقیق به حساب بیاید، احتمال کمتری دارد که بتوان آن را به استارتاپ تبدیل کرد. فکر می‌کنم دلیلش این است که زیرمجموعه ایده‌هایی که به‌عنوان تحقیق محسوب می‌شوند، آن‌قدر محدود است که بعید است پروژه‌ای که این محدودیت را برآورده کند، همزمان محدودیت متعامد حل مشکلات کاربران را هم برآورده کند. اما وقتی دانشجویان (یا اساتید) چیزی را به‌عنوان پروژه جانبی می‌سازند، به‌طور خودکار به سمت حل مشکلات کاربران گرایش پیدا می‌کنند—شاید حتی با انرژی اضافی که از آزاد شدن از قیدوبندهای تحقیق می‌آید.

Competition

رقابت

Because a good idea should seem obvious, when you have one you’ll tend to feel that you’re late. Don’t let that deter you. Worrying that you’re late is one of the signs of a good idea. Ten minutes of searching the web will usually settle the question. Even if you find someone else working on the same thing, you’re probably not too late. It’s exceptionally rare for startups to be killed by competitors — so rare that you can almost discount the possibility. So unless you discover a competitor with the sort of lock-in that would prevent users from choosing you, don’t discard the idea.

چون یک ایده خوب باید بدیهی به نظر برسد، وقتی یکی پیدا می‌کنید، معمولاً احساس می‌کنید که دیر کرده‌اید. اجازه ندهید این شما را دلسرد کند. نگرانی از دیر کردن یکی از نشانه‌های ایده خوب است. ده دقیقه جست‌وجو در وب معمولاً این سؤال را حل می‌کند. حتی اگر ببینید کس دیگری روی همان ایده کار می‌کند، احتمالاً هنوز دیر نکرده‌اید. اینکه استارتاپ‌ها توسط رقبا از بین بروند بسیار نادر است—آن‌قدر نادر که تقریباً می‌توانید این احتمال را نادیده بگیرید. پس مگر اینکه رقیبی پیدا کنید که نوعی قفل‌شدگی (lock-in) داشته باشد که کاربران را از انتخاب شما بازدارد، ایده را کنار نگذارید.

If you’re uncertain, ask users. The question of whether you’re too late is subsumed by the question of whether anyone urgently needs what you plan to make. If you have something that no competitor does and that some subset of users urgently need, you have a beachhead.

اگر مطمئن نیستید، از کاربران بپرسید. سؤال اینکه آیا دیر کرده‌اید، در سؤال اینکه آیا کسی به‌طور فوری به چیزی که قصد دارید بسازید نیاز دارد، مستتر است. اگر چیزی دارید که هیچ رقیبی ندارد و بخشی از کاربران به شدت به آن نیاز دارند، شما یک پایگاه اولیه (beachhead) دارید.

The question then is whether that beachhead is big enough. Or more importantly, who’s in it: if the beachhead consists of people doing something lots more people will be doing in the future, then it’s probably big enough no matter how small it is. For example, if you’re building something differentiated from competitors by the fact that it works on phones, but it only works on the newest phones, that’s probably a big enough beachhead.

سؤال بعدی این است که آیا این پایگاه به‌اندازه کافی بزرگ است. یا مهم‌تر، چه کسانی در آن هستند: اگر پایگاه شامل افرادی باشد که کاری را انجام می‌دهند که در آینده افراد بیشتری انجام خواهند داد، احتمالاً به‌اندازه کافی بزرگ است، حتی اگر کوچک باشد. مثلاً اگر چیزی می‌سازید که با رقبا متفاوت است چون روی گوشی‌ها کار می‌کند، اما فقط روی جدیدترین گوشی‌ها، این احتمالاً پایگاه به‌اندازه کافی بزرگی است.

Err on the side of doing things where you’ll face competitors. Inexperienced founders usually give competitors more credit than they deserve. Whether you succeed depends far more on you than on your competitors. So better a good idea with competitors than a bad one without.

جانب احتیاط را به سمت کارهایی نگه دارید که با رقبا روبه‌رو خواهید شد. بنیان‌گذاران بی‌تجربه معمولاً به رقبا بیش از آنچه شایسته‌شان است اعتبار می‌دهند. موفقیت شما خیلی بیشتر به خودتان بستگی دارد تا به رقبایتان. پس ایده خوبی با رقبا بهتر از ایده بدی بدون رقیب است.

You don’t need to worry about entering a “crowded market” so long as you have a thesis about what everyone else in it is overlooking. In fact that’s a very promising starting point. Google was that type of idea. Your thesis has to be more precise than “we’re going to make an x that doesn’t suck” though. You have to be able to phrase it in terms of something the incumbents are overlooking. Best of all is when you can say that they didn’t have the courage of their convictions, and that your plan is what they’d have done if they’d followed through on their own insights. Google was that type of idea too. The search engines that preceded them shied away from the most radical implications of what they were doing — particularly that the better a job they did, the faster users would leave.

نیازی نیست نگران ورود به یک «بازار شلوغ» باشید، به شرطی که نظریه‌ای درباره چیزی که دیگران در آن نادیده گرفته‌اند داشته باشید. در واقع، این نقطه شروع بسیار امیدوارکننده‌ای است. گوگل از این نوع ایده بود. نظریه شما باید دقیق‌تر از «ما می‌خواهیم یک x بسازیم که افتضاح نباشد» باشد. باید بتوانید آن را به‌صورت چیزی که بازیگران موجود نادیده گرفته‌اند بیان کنید. بهترین حالت وقتی است که بتوانید بگویید آن‌ها شهامت دنبال کردن باورهایشان را نداشتند و برنامه شما چیزی است که اگر آن‌ها به بینش‌های خودشان پایبند می‌ماندند، انجام می‌دادند. گوگل هم از این نوع ایده بود. موتورهای جست‌وجوی قبلی از پیامدهای رادیکال کارشان دوری می‌کردند—به‌خصوص اینکه هرچه کارشان را بهتر انجام می‌دادند، کاربران سریع‌تر آن‌ها را ترک می‌کردند.

A crowded market is actually a good sign, because it means both that there’s demand and that none of the existing solutions are good enough. A startup can’t hope to enter a market that’s obviously big and yet in which they have no competitors. So any startup that succeeds is either going to be entering a market with existing competitors, but armed with some secret weapon that will get them all the users (like Google), or entering a market that looks small but which will turn out to be big (like Microsoft). [12]

بازار شلوغ در واقع نشانه خوبی است، چون یعنی هم تقاضا وجود دارد و هم هیچ‌کدام از راه‌حل‌های موجود به‌اندازه کافی خوب نیستند. یک استارتاپ نمی‌تواند امیدوار باشد وارد بازاری شود که به‌وضوح بزرگ است و در عین حال هیچ رقیبی ندارد. پس هر استارتاپی که موفق می‌شود، یا وارد بازاری با رقبای موجود می‌شود اما با سلاح مخفی‌ای که همه کاربران را به دست می‌آورد (مثل گوگل)، یا وارد بازاری می‌شود که کوچک به نظر می‌رسد اما در آینده بزرگ خواهد شد (مثل مایکروسافت).

Filters

فیلترها

There are two more filters you’ll need to turn off if you want to notice startup ideas: the unsexy filter and the schlep filter.

برای اینکه بتوانید ایده‌های استارتاپی را متوجه شوید، باید دو فیلتر دیگر را هم خاموش کنید: فیلتر «غیرجذاب» و فیلتر «دردسر».

Most programmers wish they could start a startup by just writing some brilliant code, pushing it to a server, and having users pay them lots of money. They’d prefer not to deal with tedious problems or get involved in messy ways with the real world. Which is a reasonable preference, because such things slow you down. But this preference is so widespread that the space of convenient startup ideas has been stripped pretty clean. If you let your mind wander a few blocks down the street to the messy, tedious ideas, you’ll find valuable ones just sitting there waiting to be implemented.

بیشتر برنامه‌نویسان آرزو دارند که بتوانند یک استارتاپ را فقط با نوشتن کدی درخشان، آپلود آن روی سرور، و دریافت پول زیاد از کاربران شروع کنند. آن‌ها ترجیح می‌دهند با مشکلات خسته‌کننده سر و کار نداشته باشند یا به روش‌های پیچیده با دنیای واقعی درگیر نشوند. این ترجیح معقولی است، چون چنین چیزهایی شما را کُند می‌کنند. اما این ترجیح آن‌قدر فراگیر است که فضای ایده‌های استارتاپی راحت و آسان تقریباً کاملاً خالی شده است. اگر اجازه دهید ذهن‌تان چند خیابان آن‌طرف‌تر به سمت ایده‌های پیچیده و خسته‌کننده برود، ایده‌های ارزشمندی را خواهید یافت که فقط منتظر اجرا شدن هستند.

The schlep filter is so dangerous that I wrote a separate essay about the condition it induces, which I called schlep blindness. I gave Stripe as an example of a startup that benefited from turning off this filter, and a pretty striking example it is. Thousands of programmers were in a position to see this idea; thousands of programmers knew how painful it was to process payments before Stripe. But when they looked for startup ideas they didn’t see this one, because unconsciously they shrank from having to deal with payments. And dealing with payments is a schlep for Stripe, but not an intolerable one. In fact they might have had net less pain; because the fear of dealing with payments kept most people away from this idea, Stripe has had comparatively smooth sailing in other areas that are sometimes painful, like user acquisition. They didn’t have to try very hard to make themselves heard by users, because users were desperately waiting for what they were building.

فیلتر دردسر آن‌قدر خطرناک است که من مقاله‌ای جداگانه درباره حالتی که ایجاد می‌کند نوشتم و آن را «کوری دردسر» نامیدم. من استریپ (Stripe) را به‌عنوان نمونه‌ای از استارتاپی آوردم که از خاموش کردن این فیلتر سود برد، و این نمونه واقعاً قابل‌توجه است. هزاران برنامه‌نویس در موقعیتی بودند که این ایده را ببینند؛ هزاران برنامه‌نویس می‌دانستند که پردازش پرداخت‌ها قبل از استریپ چقدر دردناک بود. اما وقتی به دنبال ایده‌های استارتاپی بودند، این یکی را ندیدند، چون ناخودآگاه از درگیر شدن با موضوع پرداخت‌ها دوری می‌کردند. و درگیر شدن با پرداخت‌ها برای استریپ یک دردسر است، اما نه غیرقابل‌تحمل. در واقع، ممکن است آن‌ها در مجموع درد کمتری کشیده باشند؛ چون ترس از درگیر شدن با پرداخت‌ها باعث شد اکثر مردم از این ایده دوری کنند، استریپ در زمینه‌های دیگری که گاهی دردناک هستند، مثل جذب کاربر، مسیر نسبتاً همواری داشته است. آن‌ها مجبور نبودند خیلی تلاش کنند تا کاربران صدایشان را بشنوند، چون کاربران به شدت منتظر چیزی بودند که آن‌ها می‌ساختند.

The unsexy filter is similar to the schlep filter, except it keeps you from working on problems you despise rather than ones you fear. We overcame this one to work on Viaweb. There were interesting things about the architecture of our software, but we weren’t interested in ecommerce per se. We could see the problem was one that needed to be solved though.

فیلتر غیرجذاب شبیه فیلتر دردسر است، با این تفاوت که مانع کار کردن روی مشکلاتی می‌شود که از آن‌ها متنفرید، نه آن‌هایی که ازشان می‌ترسید. ما این فیلتر را برای کار روی Viaweb کنار گذاشتیم. چیزهای جالبی درباره معماری نرم‌افزارمان وجود داشت، اما ما به‌طور خاص به تجارت الکترونیک علاقه‌مند نبودیم. با این حال، می‌دیدیم که این مشکلی است که باید حل شود.

Turning off the schlep filter is more important than turning off the unsexy filter, because the schlep filter is more likely to be an illusion. And even to the degree it isn’t, it’s a worse form of self-indulgence. Starting a successful startup is going to be fairly laborious no matter what. Even if the product doesn’t entail a lot of schleps, you’ll still have plenty dealing with investors, hiring and firing people, and so on. So if there’s some idea you think would be cool but you’re kept away from by fear of the schleps involved, don’t worry: any sufficiently good idea will have as many.

خاموش کردن فیلتر دردسر مهم‌تر از خاموش کردن فیلتر غیرجذاب است، چون فیلتر دردسر به احتمال زیاد یک توهم است. و حتی اگر تا حدی توهم نباشد، نوع بدتری از خودفریبی است. راه‌اندازی یک استارتاپ موفق به هر حال کار پرزحمتی خواهد بود. حتی اگر محصول شامل دردسرهای زیادی نباشد، باز هم با سرمایه‌گذاران، استخدام و اخراج افراد و غیره دردسرهای زیادی خواهید داشت. پس اگر ایده‌ای دارید که فکر می‌کنید جذاب است اما ترس از دردسرهایش شما را از آن دور نگه می‌دارد، نگران نباشید: هر ایده به‌اندازه کافی خوب، به همان اندازه دردسر خواهد داشت.

The unsexy filter, while still a source of error, is not as entirely useless as the schlep filter. If you’re at the leading edge of a field that’s changing rapidly, your ideas about what’s sexy will be somewhat correlated with what’s valuable in practice. Particularly as you get older and more experienced. Plus if you find an idea sexy, you’ll work on it more enthusiastically.

فیلتر غیرجذاب، هرچند همچنان منشأ خطاست، به اندازه فیلتر دردسر کاملاً بی‌فایده نیست. اگر در لبه پیشرو یک حوزه به‌سرعت در حال تغییر باشید، ایده‌هایتان درباره آنچه جذاب است تا حدی با آنچه در عمل ارزشمند است همبستگی خواهد داشت. به‌خصوص وقتی مسن‌تر و با تجربه‌تر می‌شوید. به علاوه، اگر ایده‌ای را جذاب بیابید، با اشتیاق بیشتری روی آن کار خواهید کرد.

Recipes

دستورالعمل‌ها

While the best way to discover startup ideas is to become the sort of person who has them and then build whatever interests you, sometimes you don’t have that luxury. Sometimes you need an idea now. For example, if you’re working on a startup and your initial idea turns out to be bad.

بهترین راه برای کشف ایده‌های استارتاپی این است که به فردی تبدیل شوید که چنین ایده‌هایی دارد و سپس هر چیزی که برایتان جذاب است را بسازید. اما گاهی این امکان را ندارید. گاهی نیاز دارید که همین حالا ایده‌ای پیدا کنید. مثلاً اگر روی یک استارتاپ کار می‌کنید و ایده اولیه‌تان بد از آب درمی‌آید.

For the rest of this essay I’ll talk about tricks for coming up with startup ideas on demand. Although empirically you’re better off using the organic strategy, you could succeed this way. You just have to be more disciplined. When you use the organic method, you don’t even notice an idea unless it’s evidence that something is truly missing. But when you make a conscious effort to think of startup ideas, you have to replace this natural constraint with self-discipline. You’ll see a lot more ideas, most of them bad, so you need to be able to filter them.

در ادامه این مقاله درباره ترفندهایی برای پیدا کردن ایده‌های استارتاپی به‌صورت فوری صحبت می‌کنم. اگرچه به‌صورت تجربی، استفاده از روش ارگانیک بهتر است، اما با این روش هم می‌توانید موفق شوید. فقط باید منظم‌تر باشید. وقتی از روش ارگانیک استفاده می‌کنید، حتی ایده‌ای را متوجه نمی‌شوید مگر اینکه شواهدی از چیزی واقعاً غایب باشد. اما وقتی آگاهانه تلاش می‌کنید به ایده‌های استارتاپی فکر کنید، باید این محدودیت طبیعی را با نظم شخصی جایگزین کنید. ایده‌های خیلی بیشتری خواهید دید، که اکثرشان بد هستند، پس باید بتوانید آن‌ها را فیلتر کنید.

One of the biggest dangers of not using the organic method is the example of the organic method. Organic ideas feel like inspirations. There are a lot of stories about successful startups that began when the founders had what seemed a crazy idea but “just knew” it was promising. When you feel that about an idea you’ve had while trying to come up with startup ideas, you’re probably mistaken.

یکی از بزرگ‌ترین خطرات استفاده نکردن از روش ارگانیک، خود این روش است. ایده‌های ارگانیک مثل الهام به نظر می‌آیند. داستان‌های زیادی درباره استارتاپ‌های موفق وجود دارد که وقتی بنیان‌گذاران ایده‌ای به‌ظاهر دیوانه‌وار داشتند اما «فقط می‌دانستند» که امیدوارکننده است، شروع شدند. وقتی درباره ایده‌ای که هنگام تلاش برای پیدا کردن ایده‌های استارتاپی به ذهن‌تان رسیده چنین احساسی دارید، احتمالاً اشتباه می‌کنید.

When searching for ideas, look in areas where you have some expertise. If you’re a database expert, don’t build a chat app for teenagers (unless you’re also a teenager). Maybe it’s a good idea, but you can’t trust your judgment about that, so ignore it. There have to be other ideas that involve databases, and whose quality you can judge. Do you find it hard to come up with good ideas involving databases? That’s because your expertise raises your standards. Your ideas about chat apps are just as bad, but you’re giving yourself a Dunning-Kruger pass in that domain.

وقتی به دنبال ایده هستید، در حوزه‌هایی بگردید که در آن‌ها تخصص دارید. اگر متخصص پایگاه داده هستید، اپلیکیشن چت برای نوجوانان نسازید (مگر اینکه خودتان هم نوجوان باشید). شاید ایده خوبی باشد، اما نمی‌توانید به قضاوت‌تان در این مورد اعتماد کنید، پس نادیده‌اش بگیرید. حتماً ایده‌های دیگری هستند که شامل پایگاه داده می‌شوند و شما می‌توانید کیفیت‌شان را قضاوت کنید. آیا پیدا کردن ایده‌های خوب مرتبط با پایگاه داده برایتان سخت است؟ این به این دلیل است که تخصص‌تان استانداردهایتان را بالا برده است. ایده‌هایتان درباره اپلیکیشن‌های چت به همان اندازه بد هستند، اما در آن حوزه به خودتان تخفیف دانینگ-کروگر می‌دهید.

The place to start looking for ideas is things you need. There must be things you need.

نقطه شروع برای جست‌وجوی ایده‌ها، چیزهایی است که خودتان نیاز دارید. حتماً چیزهایی هستند که به آن‌ها نیاز دارید.

One good trick is to ask yourself whether in your previous job you ever found yourself saying “Why doesn’t someone make x? If someone made x we’d buy it in a second.” If you can think of any x people said that about, you probably have an idea. You know there’s demand, and people don’t say that about things that are impossible to build.

یک ترفند خوب این است که از خودتان بپرسید آیا در شغل قبلی‌تان پیش آمده که بگویید «چرا کسی x را نمی‌سازد؟ اگر کسی x را بسازد، ما فوراً می‌خریمش.» اگر بتوانید به xای فکر کنید که مردم این را درباره‌اش گفته‌اند، احتمالاً ایده‌ای دارید. می‌دانید که تقاضا وجود دارد، و مردم درباره چیزهایی که ساختن‌شان غیرممکن است این را نمی‌گویند.

More generally, try asking yourself whether there’s something unusual about you that makes your needs different from most other people’s. You’re probably not the only one. It’s especially good if you’re different in a way people will increasingly be.

به‌طور کلی‌تر، از خودتان بپرسید آیا چیزی غیرعادی درباره شما وجود دارد که نیازهایتان را از اکثر مردم متفاوت کند. احتمالاً تنها کسی نیستید. به‌خصوص خوب است اگر به شکلی متفاوت باشید که مردم به‌طور فزاینده‌ای به آن سمت بروند.

If you’re changing ideas, one unusual thing about you is the idea you’d previously been working on. Did you discover any needs while working on it? Several well-known startups began this way. Hotmail began as something its founders wrote to talk about their previous startup idea while they were working at their day jobs.

اگر در حال تغییر ایده هستید، یک چیز غیرعادی درباره شما ایده‌ای است که قبلاً روی آن کار می‌کردید. آیا هنگام کار روی آن به نیازی برخوردید؟ چند استارتاپ معروف این‌گونه شروع شدند. هات‌میل به‌عنوان چیزی شروع شد که بنیان‌گذارانش برای صحبت درباره ایده استارتاپی قبلی‌شان در حین کار در شغل‌های روزانه‌شان نوشتند.

A particularly promising way to be unusual is to be young. Some of the most valuable new ideas take root first among people in their teens and early twenties. And while young founders are at a disadvantage in some respects, they’re the only ones who really understand their peers. It would have been very hard for someone who wasn’t a college student to start Facebook. So if you’re a young founder (under 23 say), are there things you and your friends would like to do that current technology won’t let you?

یک راه به‌خصوص امیدوارکننده برای غیرعادی بودن، جوان بودن است. برخی از ارزشمندترین ایده‌های جدید ابتدا بین افراد در سنین نوجوانی و اوایل بیست سالگی ریشه می‌گیرند. و در حالی که بنیان‌گذاران جوان در برخی جنبه‌ها در معرض ضرر هستند، تنها کسانی هستند که واقعاً هم‌سالان خود را درک می‌کنند. برای کسی که دانشجوی دانشگاه نبود، شروع فیسبوک خیلی سخت می‌بود. پس اگر بنیان‌گذار جوانی هستید (مثلاً زیر ۲۳ سال)، آیا چیزهایی وجود دارد که شما و دوستان‌تان دوست دارید انجام دهید اما فناوری فعلی به شما اجازه نمی‌دهد؟

The next best thing to an unmet need of your own is an unmet need of someone else. Try talking to everyone you can about the gaps they find in the world. What’s missing? What would they like to do that they can’t? What’s tedious or annoying, particularly in their work? Let the conversation get general; don’t be trying too hard to find startup ideas. You’re just looking for something to spark a thought. Maybe you’ll notice a problem they didn’t consciously realize they had, because you know how to solve it.

بهترین چیز بعد از نیاز برآورده‌نشده خودتان، نیاز برآورده‌نشده شخص دیگری است. با هر کسی که می‌توانید درباره شکاف‌هایی که در جهان می‌بینند صحبت کنید. چه چیزی غایب است؟ دوست دارند چه کارهایی انجام دهند که نمی‌توانند؟ چه چیزی خسته‌کننده یا آزاردهنده است، به‌خصوص در کارشان؟ اجازه دهید مکالمه کلی شود؛ خیلی سخت نگردید که ایده استارتاپی پیدا کنید. فقط به دنبال چیزی هستید که جرقه یک فکر را بزند. شاید مشکلی را متوجه شوید که آن‌ها آگاهانه ندانند دارند، چون شما می‌دانید چطور آن را حل کنید.

When you find an unmet need that isn’t your own, it may be somewhat blurry at first. The person who needs something may not know exactly what they need. In that case I often recommend that founders act like consultants — that they do what they’d do if they’d been retained to solve the problems of this one user. People’s problems are similar enough that nearly all the code you write this way will be reusable, and whatever isn’t will be a small price to start out certain that you’ve reached the bottom of the well.

وقتی نیازی برآورده‌نشده پیدا می‌کنید که مال خودتان نیست، ممکن است ابتدا کمی مبهم باشد. کسی که به چیزی نیاز دارد، ممکن است دقیقاً نداند چه نیاز دارد. در این حالت، اغلب توصیه می‌کنم که بنیان‌گذاران مثل مشاور عمل کنند—کاری را انجام دهند که اگر برای حل مشکلات این یک کاربر استخدام شده بودند، انجام می‌دادند. مشکلات مردم به‌اندازه کافی شبیه هم هستند که تقریباً تمام کدی که این‌گونه می‌نویسید قابل استفاده مجدد باشد، و هر چیزی که نباشد، هزینه کمی برای اطمینان از رسیدن به ته چاه است.

One way to ensure you do a good job solving other people’s problems is to make them your own. When Rajat Suri of E la Carte decided to write software for restaurants, he got a job as a waiter to learn how restaurants worked. That may seem like taking things to extremes, but startups are extreme. We love it when founders do such things.

یک راه برای اطمینان از اینکه مشکلات دیگران را خوب حل می‌کنید، این است که آن‌ها را مال خودتان کنید. وقتی راجات سوری از E la Carte تصمیم گرفت نرم‌افزاری برای رستوران‌ها بنویسد، به‌عنوان پیشخدمت مشغول به کار شد تا بفهمد رستوران‌ها چطور کار می‌کنند. شاید این به نظر افراطی بیاید، اما استارتاپ‌ها افراطی هستند. ما عاشق این هستیم که بنیان‌گذاران چنین کارهایی می‌کنند.

In fact, one strategy I recommend to people who need a new idea is not merely to turn off their schlep and unsexy filters, but to seek out ideas that are unsexy or involve schleps. Don’t try to start Twitter. Those ideas are so rare that you can’t find them by looking for them. Make something unsexy that people will pay you for.

در واقع، یک استراتژی که به افرادی که نیاز به ایده جدید دارند توصیه می‌کنم، نه‌تنها خاموش کردن فیلترهای دردسر و غیرجذاب است، بلکه جست‌وجوی ایده‌هایی است که غیرجذاب هستند یا دردسر دارند. سعی نکنید توییتر را بسازید. این ایده‌ها آن‌قدر نادر هستند که با جست‌وجو نمی‌توانید آن‌ها را پیدا کنید. چیزی غیرجذاب بسازید که مردم برایش به شما پول بدهند.

A good trick for bypassing the schlep and to some extent the unsexy filter is to ask what you wish someone else would build, so that you could use it. What would you pay for right now?

یک ترفند خوب برای دور زدن فیلتر دردسر و تا حدی فیلتر غیرجذاب، این است که بپرسید چه چیزی دوست دارید کسی دیگر بسازد تا شما بتوانید از آن استفاده کنید. الان برای چه چیزی پول می‌دادید؟

Since startups often garbage-collect broken companies and industries, it can be a good trick to look for those that are dying, or deserve to, and try to imagine what kind of company would profit from their demise. For example, journalism is in free fall at the moment. But there may still be money to be made from something like journalism. What sort of company might cause people in the future to say “this replaced journalism” on some axis?

از آنجا که استارتاپ‌ها اغلب شرکت‌ها و صنایع خراب را جمع‌آوری می‌کنند، ترفند خوبی است که به دنبال آن‌هایی باشید که در حال مرگ هستند یا شایسته مرگ‌اند، و تصور کنید چه نوع شرکتی از نابودی آن‌ها سود می‌برد. مثلاً، روزنامه‌نگاری در حال حاضر در سقوط آزاد است. اما شاید هنوز بتوان از چیزی مثل روزنامه‌نگاری پول درآورد. چه نوع شرکتی ممکن است باعث شود مردم در آینده بگویند «این جایگزین روزنامه‌نگاری شد» در برخی محورها؟

But imagine asking that in the future, not now. When one company or industry replaces another, it usually comes in from the side. So don’t look for a replacement for x; look for something that people will later say turned out to be a replacement for x. And be imaginative about the axis along which the replacement occurs. Traditional journalism, for example, is a way for readers to get information and to kill time, a way for writers to make money and to get attention, and a vehicle for several different types of advertising. It could be replaced on any of these axes (it has already started to be on most).

اما تصور کنید این سؤال را در آینده بپرسید، نه حالا. وقتی یک شرکت یا صنعت جایگزین دیگری می‌شود، معمولاً از کنار وارد می‌شود. پس به دنبال جایگزینی برای x نباشید؛ به دنبال چیزی باشید که مردم بعداً بگویند معلوم شد جایگزین x شده است. و درباره محوری که جایگزینی در آن رخ می‌دهد، خلاق باشید. مثلاً روزنامه‌نگاری سنتی راهی است برای خوانندگان تا اطلاعات به دست آورند و وقت بگذرانند، برای نویسندگان تا پول درآورند و توجه کسب کنند، و وسیله‌ای برای انواع مختلف تبلیغات. می‌تواند در هر یک از این محورها جایگزین شود (در اکثر آن‌ها قبلاً شروع شده است).

When startups consume incumbents, they usually start by serving some small but important market that the big players ignore. It’s particularly good if there’s an admixture of disdain in the big players’ attitude, because that often misleads them. For example, after Steve Wozniak built the computer that became the Apple I, he felt obliged to give his then-employer Hewlett-Packard the option to produce it. Fortunately for him, they turned it down, and one of the reasons they did was that it used a TV for a monitor, which seemed intolerably déclassé to a high-end hardware company like HP was at the time.

وقتی استارتاپ‌ها بازیگران بزرگ را می‌بلعند، معمولاً با خدمت به یک بازار کوچک اما مهم که بازیگران بزرگ نادیده می‌گیرند شروع می‌کنند. به‌خصوص خوب است اگر در نگرش بازیگران بزرگ کمی تحقیر وجود داشته باشد، چون این اغلب آن‌ها را گمراه می‌کند. مثلاً، بعد از اینکه استیو وزنیاک کامپیوتری ساخت که بعداً اپل I شد، احساس کرد موظف است به کارفرمایش، هیولت‌پکارد، گزینه تولید آن را بدهد. خوشبختانه برای او، آن‌ها این پیشنهاد را رد کردند، و یکی از دلایلش این بود که این کامپیوتر از تلویزیون به‌عنوان مانیتور استفاده می‌کرد، که برای شرکتی سطح بالا مثل HP در آن زمان به‌نظر غیرقابل‌قبول و دون شأن بود.

Are there groups of scruffy but sophisticated users like the early microcomputer “hobbyists” that are currently being ignored by the big players? A startup with its sights set on bigger things can often capture a small market easily by expending an effort that wouldn’t be justified by that market alone.

آیا گروه‌هایی از کاربران ژولیده اما پیچیده مثل «هابیست‌های» اولیه میکروکامپیوتر وجود دارند که در حال حاضر توسط بازیگران بزرگ نادیده گرفته می‌شوند؟ یک استارتاپ که هدفش چیزهای بزرگ‌تر است، اغلب می‌تواند با صرف تلاشی که به‌تنهایی برای آن بازار توجیه‌پذیر نیست، به‌راحتی یک بازار کوچک را تصاحب کند.

Similarly, since the most successful startups generally ride some wave bigger than themselves, it could be a good trick to look for waves and ask how one could benefit from them. The prices of gene sequencing and 3D printing are both experiencing Moore’s Law-like declines. What new things will we be able to do in the new world we’ll have in a few years? What are we unconsciously ruling out as impossible that will soon be possible?

به‌طور مشابه، از آنجا که موفق‌ترین استارتاپ‌ها معمولاً سوار موجی بزرگ‌تر از خودشان می‌شوند، ترفند خوبی است که به دنبال امواج باشید و بپرسید چطور می‌توان از آن‌ها سود برد. قیمت‌های توالی ژن و چاپ سه‌بعدی هر دو کاهش‌هایی شبیه قانون مور را تجربه می‌کنند. در دنیای جدیدی که چند سال دیگر خواهیم داشت، چه کارهای جدیدی می‌توانیم انجام دهیم؟ چه چیزهایی را ناخودآگاه غیرممکن فرض کرده‌ایم که به‌زودی ممکن خواهند شد؟

Organic

 ارگانیک

But talking about looking explicitly for waves makes it clear that such recipes are plan B for getting startup ideas. Looking for waves is essentially a way to simulate the organic method. If you’re at the leading edge of some rapidly changing field, you don’t have to look for waves; you are the wave.

صحبت کردن درباره جست‌وجوی صریح برای امواج نشان می‌دهد که چنین دستورالعمل‌هایی طرح B برای پیدا کردن ایده‌های استارتاپی هستند. جست‌وجوی امواج در واقع راهی برای شبیه‌سازی روش ارگانیک است. اگر در لبه پیشرو یک حوزه به‌سرعت در حال تغییر باشید، نیازی به جست‌وجوی امواج ندارید؛ خودتان موج هستید.

Finding startup ideas is a subtle business, and that’s why most people who try fail so miserably. It doesn’t work well simply to try to think of startup ideas. If you do that, you get bad ones that sound dangerously plausible. The best approach is more indirect: if you have the right sort of background, good startup ideas will seem obvious to you. But even then, not immediately. It takes time to come across situations where you notice something missing. And often these gaps won’t seem to be ideas for companies, just things that would be interesting to build. Which is why it’s good to have the time and the inclination to build things just because they’re interesting.

پیدا کردن ایده‌های استارتاپی کار ظریفی است، و به همین دلیل است که اکثر افرادی که سعی می‌کنند، به شکلی فجیع شکست می‌خورند. صرفاً تلاش برای فکر کردن به ایده‌های استارتاپی خوب عمل نمی‌کند. اگر این کار را بکنید، ایده‌های بدی به دست می‌آورید که به‌طور خطرناکی معقول به نظر می‌رسند. بهترین رویکرد غیرمستقیم‌تر است: اگر پیش‌زمینه مناسبی داشته باشید، ایده‌های استارتاپی خوب برایتان بدیهی به نظر خواهند آمد. اما حتی در این صورت، نه فوراً. زمان می‌برد تا با موقعیت‌هایی روبه‌رو شوید که متوجه چیزی غایب شوید. و اغلب این شکاف‌ها به نظر ایده‌هایی برای شرکت‌ها نمی‌آیند، بلکه فقط چیزهایی هستند که ساختن‌شان جالب می‌بود. به همین دلیل است که داشتن زمان و تمایل برای ساختن چیزها فقط به خاطر جذابیت‌شان خوب است.

Live in the future and build what seems interesting. Strange as it sounds, that’s the real recipe.

در آینده زندگی کنید و چیزی که به نظر جذاب می‌آید را بسازید. هرچند عجیب به نظر برسد، این دستورالعمل واقعی است.

Notes

یادداشت‌ها

[1] This form of bad idea has been around as long as the web. It was common in the 1990s, except then people who had it used to say they were going to create a portal for x instead of a social network for x. Structurally the idea is stone soup: you post a sign saying “this is the place for people interested in x,” and all those people show up and you make money from them. What lures founders into this sort of idea are statistics about the millions of people who might be interested in each type of x. What they forget is that any given person might have 20 affinities by this standard, and no one is going to visit 20 different communities regularly.

[1] این نوع ایده بد از زمانی که وب وجود داشته، رایج بوده است. در دهه ۱۹۹۰ مرسوم بود، فقط آن موقع مردم به جای شبکه اجتماعی برای x، می‌گفتند قرار است پورتالی برای x بسازند. از نظر ساختاری، این ایده مثل سوپ سنگ است: تابلویی نصب می‌کنید که می‌گوید «اینجا مکان برای افراد علاقه‌مند به x است»، و همه آن افراد پیدایشان می‌شود و شما از آن‌ها پول درمی‌آورید. چیزی که بنیان‌گذاران را به این نوع ایده‌ها جذب می‌کند، آمار درباره میلیون‌ها نفری است که ممکن است به هر نوع x علاقه‌مند باشند. چیزی که فراموش می‌کنند این است که هر فرد ممکن است به این معیار ۲۰ علاقه داشته باشد، و هیچ‌کس قرار نیست به‌طور منظم به ۲۰ جامعه مختلف سر بزند.

[2] I’m not saying, incidentally, that I know for sure a social network for pet owners is a bad idea. I know it’s a bad idea the way I know randomly generated DNA would not produce a viable organism. The set of plausible sounding startup ideas is many times larger than the set of good ones, and many of the good ones don’t even sound that plausible. So if all you know about a startup idea is that it sounds plausible, you have to assume it’s bad.

[2] به‌طور اتفاقی نمی‌گویم که مطمئنم شبکه اجتماعی برای صاحبان حیوانات خانگی ایده بدی است. می‌دانم این ایده بد است، همان‌طور که می‌دانم DNA تولیدشده تصادفی موجود زنده‌ای قابل‌زیست تولید نمی‌کند. مجموعه ایده‌های استارتاپی به‌ظاهر معقول بسیار بزرگ‌تر از مجموعه ایده‌های خوب است، و بسیاری از ایده‌های خوب حتی معقول به نظر نمی‌رسند. پس اگر تنها چیزی که درباره یک ایده استارتاپی می‌دانید این است که معقول به نظر می‌رسد، باید فرض کنید که بد است.

[3] More precisely, the users’ need has to give them sufficient activation energy to start using whatever you make, which can vary a lot. For example, the activation energy for enterprise software sold through traditional channels is very high, so you’d have to be a lot better to get users to switch. Whereas the activation energy required to switch to a new search engine is low. Which in turn is why search engines are so much better than enterprise software.

[3] دقیق‌تر بگویم، نیاز کاربران باید انرژی فعال‌سازی کافی به آن‌ها بدهد تا شروع به استفاده از چیزی که ساخته‌اید کنند، که این می‌تواند خیلی متفاوت باشد. مثلاً، انرژی فعال‌سازی برای نرم‌افزارهای سازمانی که از طریق کانال‌های سنتی فروخته می‌شوند بسیار بالاست، پس باید خیلی بهتر باشید تا کاربران را به تغییر وادار کنید. در حالی که انرژی فعال‌سازی برای تغییر به یک موتور جست‌وجوی جدید پایین است. به همین دلیل است که موتورهای جست‌وجو خیلی بهتر از نرم‌افزارهای سازمانی هستند.

[4] This gets harder as you get older. While the space of ideas doesn’t have dangerous local maxima, the space of careers does. There are fairly high walls between most of the paths people take through life, and the older you get, the higher the walls become.

[4] این کار با افزایش سن سخت‌تر می‌شود. در حالی که فضای ایده‌ها قله‌های محلی خطرناک ندارد، فضای مشاغل دارد. بین اکثر مسیرهایی که مردم در زندگی طی می‌کنند دیوارهای نسبتاً بلندی وجود دارد، و هرچه مسن‌تر می‌شوید، این دیوارها بلندتر می‌شوند.

[5] It was also obvious to us that the web was going to be a big deal. Few non-programmers grasped that in 1995, but the programmers had seen what GUIs had done for desktop computers.

[5] برای ما واضح بود که وب قرار است چیز بزرگی شود. در سال ۱۹۹۵ تعداد کمی از غیربرنامه‌نویسان این را درک کردند، اما برنامه‌نویسان دیده بودند که رابط‌های کاربری گرافیکی (GUIs) چه تأثیری روی کامپیوترهای رومیزی داشتند.

[6] Maybe it would work to have this second self keep a journal, and each night to make a brief entry listing the gaps and anomalies you’d noticed that day. Not startup ideas, just the raw gaps and anomalies.

[6] شاید خوب باشد که این خود دوم یک دفترچه یادداشت داشته باشد و هر شب ورودی مختصری بنویسد که شکاف‌ها و ناهنجاری‌هایی که آن روز متوجه شده‌اید را فهرست کند. نه ایده‌های استارتاپی، فقط شکاف‌ها و ناهنجاری‌های خام.

[7] Sam Altman points out that taking time to come up with an idea is not merely a better strategy in an absolute sense, but also like an undervalued stock in that so few founders do it.

There’s comparatively little competition for the best ideas, because few founders are willing to put in the time required to notice them. Whereas there is a great deal of competition for mediocre ideas, because when people make up startup ideas, they tend to make up the same ones.

[7] سم آلتمن اشاره می‌کند که صرف زمان برای پیدا کردن یک ایده نه‌تنها به‌طور مطلق استراتژی بهتری است، بلکه مثل سهامی است که ارزشش کمتر از واقع برآورد شده، چون تعداد کمی از بنیان‌گذاران این کار را می‌کنند.

رقابت برای بهترین ایده‌ها نسبتاً کم است، چون تعداد کمی از بنیان‌گذاران حاضرند زمان لازم برای متوجه شدن آن‌ها را صرف کنند. در حالی که رقابت برای ایده‌های متوسط بسیار زیاد است، چون وقتی مردم ایده‌های استارتاپی می‌سازند، معمولاً همان ایده‌ها را می‌سازند.

[8] For the computer hardware and software companies, summer jobs are the first phase of the recruiting funnel. But if you’re good you can skip the first phase. If you’re good you’ll have no trouble getting hired by these companies when you graduate, regardless of how you spent your summers.

[8] برای شرکت‌های سخت‌افزاری و نرم‌افزاری، کارهای تابستانی مرحله اول قیف استخدام هستند. اما اگر خوب باشید، می‌توانید این مرحله اول را رد کنید. اگر خوب باشید، فارغ از اینکه تابستان‌هایتان را چطور گذرانده‌اید، وقتی فارغ‌التحصیل شوید، این شرکت‌ها برای استخدام‌تان مشکلی نخواهند داشت.

[9] The empirical evidence suggests that if colleges want to help their students start startups, the best thing they can do is leave them alone in the right way.

[9] شواهد تجربی نشان می‌دهد که اگر دانشگاه‌ها بخواهند به دانشجویان‌شان کمک کنند استارتاپ راه‌اندازی کنند، بهترین کار این است که به شیوه درستی آن‌ها را به حال خودشان بگذارند.

[10] I’m speaking here of IT startups; in biotech things are different.

[10] اینجا درباره استارتاپ‌های فناوری اطلاعات صحبت می‌کنم؛ در بیوتکنولوژی اوضاع فرق دارد.

[11] This is an instance of a more general rule: focus on users, not competitors. The most important information about competitors is what you learn via users anyway.

[11] این نمونه‌ای از یک قانون کلی‌تر است: روی کاربران تمرکز کنید، نه رقبا. مهم‌ترین اطلاعات درباره رقبا همان چیزی است که از طریق کاربران یاد می‌گیرید.

[12] In practice most successful startups have elements of both. And you can describe each strategy in terms of the other by adjusting the boundaries of what you call the market. But it’s useful to consider these two ideas separately.

[12] در عمل، اکثر استارتاپ‌های موفق عناصری از هر دو را دارند. و می‌توانید هر استراتژی را با تنظیم مرزهای چیزی که بازار می‌نامید، به شکل دیگری توصیف کنید. اما در نظر گرفتن این دو ایده به‌صورت جداگانه مفید است.

[13] I almost hesitate to raise that point though. Startups are businesses; the point of a business is to make money; and with that additional constraint, you can’t expect you’ll be able to spend all your time working on what interests you most.

[13] تقریباً تردید دارم که این نکته را مطرح کنم. استارتاپ‌ها کسب‌وکار هستند؛ هدف یک کسب‌وکار پول درآوردن است؛ و با این محدودیت اضافی، نمی‌توانید انتظار داشته باشید که تمام وقت‌تان را صرف کار روی چیزی کنید که بیش از همه برایتان جذاب است.

[14] The need has to be a strong one. You can retroactively describe any made-up idea as something you need. But do you really need that recipe site or local event aggregator as much as Drew Houston needed Dropbox, or Brian Chesky and Joe Gebbia needed Airbnb?

Quite often at YC I find myself asking founders “Would you use this thing yourself, if you hadn’t written it?” and you’d be surprised how often the answer is no.

[14] نیاز باید قوی باشد. می‌توانید هر ایده ساختگی را به‌صورت چیزی که نیاز دارید توصیف کنید. اما آیا واقعاً به همان اندازه که درو هوستون به دراپ‌باکس یا برایان چسکی و جو جبیا به ایربی‌ان‌بی نیاز داشتند، به یک سایت دستور غذا یا گردآورنده رویدادهای محلی نیاز دارید؟

اغلب در Y Combinator خودم را در حال پرسیدن این سؤالم که «اگر خودتان این را نساخته بودید، ازش استفاده می‌کردید؟» و شگفت‌انگیز است که چقدر اوقات جواب خیر است.

[15] Paul Buchheit points out that trying to sell something bad can be a source of better ideas:

“The best technique I’ve found for dealing with YC companies that have bad ideas is to tell them to go sell the product ASAP (before wasting time building it). Not only do they learn that nobody wants what they are building, they very often come back with a real idea that they discovered in the process of trying to sell the bad idea.”

[15] پل بوهایت اشاره می‌کند که تلاش برای فروش چیزی بد می‌تواند منبعی برای ایده‌های بهتر باشد:

«بهترین تکنیکی که برای برخورد با شرکت‌های YC که ایده‌های بدی دارند پیدا کرده‌ام، این است که به آن‌ها بگویم هرچه سریع‌تر محصول را بفروشند (قبل از اینکه وقت تلف کنند و آن را بسازند). نه‌تنها متوجه می‌شوند که هیچ‌کس چیزی که دارند می‌سازند را نمی‌خواهد، بلکه اغلب با ایده واقعی‌ای برمی‌گردند که در فرآیند تلاش برای فروش ایده بد کشف کرده‌اند.»

[16] Here’s a recipe that might produce the next Facebook, if you’re college students. If you have a connection to one of the more powerful sororities at your school, approach the queen bees thereof and offer to be their personal IT consultants, building anything they could imagine needing in their social lives that didn’t already exist. Anything that got built this way would be very promising, because such users are not just the most demanding but also the perfect point to spread from.

I have no idea whether this would work.

[16] این یک دستورالعمل است که اگر دانشجوی دانشگاه باشید، ممکن است فیسبوک بعدی را تولید کند. اگر با یکی از انجمن‌های قدرتمندتر دانشگاه‌تان ارتباط دارید، به سراغ افراد کلیدی آن بروید و پیشنهاد دهید که مشاور فناوری اطلاعات شخصی‌شان باشید و هر چیزی که در زندگی اجتماعی‌شان نیاز دارند و هنوز وجود ندارد را بسازید. هر چیزی که این‌گونه ساخته شود بسیار امیدوارکننده خواهد بود، چون این کاربران نه‌تنها سخت‌گیرترین هستند، بلکه نقطه‌ای عالی برای گسترش هستند.

نمی‌دانم آیا این کار می‌کند یا نه.

[17] And the reason it used a TV for a monitor is that Steve Wozniak started out by solving his own problems. He, like most of his peers, couldn’t afford a monitor.

[17] و دلیل اینکه از تلویزیون به‌عنوان مانیتور استفاده کرد این بود که استیو وزنیاک کار را با حل مشکلات خودش شروع کرد. او، مثل اکثر هم‌سالانش، نمی‌توانست مانیتور بخرد.


Thanks to Sam Altman, Mike Arrington, Paul Buchheit, John Collison, Patrick Collison, Garry Tan, and Harj Taggar for reading drafts of this, and Marc Andreessen, Joe Gebbia, Reid Hoffman, Shel Kaphan, Mike Moritz and Kevin Systrom for answering my questions about startup history.

تشکر: از سم آلتمن، مایک آرینگتون، پل بوهایت، جان کالیسون، پاتریک کالیسون، گری تن، و هارج تاگار برای خواندن پیش‌نویس‌های این مقاله، و از مارک اندرسون، جو جبیا، رید هافمن، شل کافن، مایک موریتز، و کوین سیستروم برای پاسخ به سؤالم درباره تاریخچه استارتاپ‌ها تشکر می‌کنم.

منبع : استارت اپ اب

چرا باید در یک اقتصاد بد استارتاپ راه‌اندازی کرد؟

وضعیت اقتصادی ظاهراً آنقدر نگران‌کننده است که برخی کارشناسان می‌ترسند دورانی به بدی اواسط دهه ۷۰ میلادی در پیش داشته باشیم.

دورانی که مایکروسافت و اپل تأسیس شدند. همانطور که این مثال‌ها نشان می‌دهند، رکود شاید زمان بدی برای راه‌اندازی استارت‌آپ نباشد. البته ادعا نمی‌کنم زمان ویژه‌ای هم هست. حقیقت خسته‌کننده‌تر است: وضعیت اقتصاد در هر صورت چندان اهمیتی ندارد.

اگر یک چیز از سرمایه‌گذاری روی استارت‌آپ‌های فراوان آموخته‌ایم، این است که موفقیت یا شکست آن‌ها به کیفیت مؤسسان بستگی دارد. اقتصاد قطعاً تأثیراتی دارد، اما در پیش‌بینی موفقیت، در مقایسه با نقش مؤسسان، ناچیز است. 

این یعنی آنچه مهم است «شما چه کسی هستید» است، نه «چه زمانی اقدام می‌کنید». اگر فرد مناسبی باشید، حتی در اقتصاد بد هم موفق می‌شوید. و اگر نباشید، اقتصاد خوب هم نمی‌تواند کمکتان کند. کسی که فکر می‌کند «بهتر است الان استارت‌آپ راه نیندازم چون وضع اقتصاد خراب است»، همان اشتباه کسانی را تکرار می‌کند که در دوران حباب فکر می‌کردند «کافی است استارت‌آپی راه بیندازم تا پولدار شوم».

پس اگر می‌خواهید شانس موفقیت‌تان را افزایش دهید، باید بیشتر به این فکر کنید که چه کسی را می‌توانید به عنوان هم‌بنیان‌گذار جذب کنید، نه به وضعیت اقتصاد. و اگر نگران تهدیدهای بقای شرکتتان هستید، در اخبار به دنبالشان نگردید. در آینه نگاه کنید.

اما آیا برای هر تیم مؤسس مشخصی، بهتر نیست تا بهبود اقتصاد صبر کنند و سپس اقدام کنند؟ اگر قصد راه‌اندازی رستوران دارید، شاید؛ ولی اگر در حوزه فناوری کار می‌کنید، نه. پیشرفت فناوری تقریباً مستقل از وضعیت بازار سهام است. بنابراین برای هر ایده مشخصی، اقدام سریع در اقتصاد بد، سود بیشتری نسبت به انتظار دارد. اولین محصول مایکروسافت، مفسر بیسیک برای آلتایر بود. این دقیقاً چیزی بود که جهان در ۱۹۷۵ نیاز داشت، اما اگر گیتس و آلن تصمیم می‌گرفتند چند سال صبر کنند، دیگر دیر شده بود.

البته ایده‌ای که الان دارید، آخرین ایده‌تان نخواهد بود. همیشه ایده‌های جدیدی وجود دارند. اما اگر ایده خاصی دارید که می‌خواهید روی آن اقدام کنید، همین حالا اقدام کنید.

این به معنای نادیده گرفتن اقتصاد نیست. هم مشتریان و هم سرمایه‌گذاران تحت فشار خواهند بود. اگر مشتریان تحت فشار باشند، لزوماً مشکل نیست: حتی ممکن است بتوانید از آن سود ببرید، با ساختن چیزهایی که صرفه‌جویی مالی ایجاد می‌کنند. استارت‌آپ‌ها اغلب محصولات ارزان‌تری تولید می‌کنند، بنابراین از این نظر در مقایسه با شرکت‌های بزرگ، در رکود وضعیت بهتری برای رشد دارند.

سرمایه‌گذاران مشکل بزرگ‌تری هستند. استارت‌آپ‌ها عموماً نیاز به جذب مقداری سرمایه خارجی دارند، و سرمایه‌گذاران در دوران بد کمتر تمایل به سرمایه‌گذاری نشان می‌دهند. این منطقی نیست. همه می‌دانند که باید در دوران بد خرید و در دوران خوب فروخت. اما آنچه سرمایه‌گذاری را ضدشهودی می‌کند این است که در بازار سهام، دوران خوب یعنی زمانی که همه فکر می‌کنند وقت خرید است. برای درست عمل کردن باید مخالف جریان حرکت کرد، و طبیعتاً تنها عده معدودی از سرمایه‌گذاران می‌توانند چنین کنند.

پس همانطور که سرمایه‌گذاران در سال ۱۹۹۹ برای سرمایه‌گذاری روی استارت‌آپ‌های ضعیف بر سر هم سبقت می‌گرفتند، در سال ۲۰۰۹ حتی برای استارت‌آپ‌های خوب هم تمایلی نشان نخواهند داد.

باید خودتان را با این شرایط وفق دهید. اما این چیز جدیدی نیست: استارت‌آپ‌ها همیشه مجبور بوده‌اند با تغییر مواضع سرمایه‌گذاران کنار بیایند. از هر مؤسسی در هر شرایط اقتصادی بپرسید آیا سرمایه‌گذاران را غیرقابل‌پیش‌بینی توصیف می‌کند و به چهره‌اش هنگام پاسخ دقت کنید. پارسال باید توضیح می‌دادید که چرا استارت‌آپ شما «ویروسی» است. سال آینده باید توضیح دهید که چرا «مقاوم در برابر رکود» است. (هر دوی این ویژگی‌ها خوب هستند. اشتباه سرمایه‌گذاران نه در معیارهایشان، بلکه در تمرکز افراطی روی یک معیار و نادیده گرفتن بقیه است.)

خوشبختانه راه ساختن استارت‌آپی مقاوم در برابر رکود، همان کاری است که به هر حال باید انجام دهید: اداره آن با کمترین هزینه ممکن. سال‌هاست به مؤسسان می‌گویم که مطمئن‌ترین راه موفقیت، «سوسک بودن» در دنیای شرکتی است. علت مستقیم مرگ استارت‌آپ‌ها همیشه تمام شدن پول است. بنابراین هرچه شرکت شما کم‌هزینه‌تر اداره شود، کشتن آن سخت‌تر خواهد بود. خوشبختانه امروز اداره استارت‌آپ بسیار ارزان شده است. رکود هم اگر تأثیری داشته باشد، آن را حتی ارزان‌تر خواهد کرد.

اگر واقعاً «زمستان هسته‌ای» فرا رسیده باشد، شاید سوسک بودن حتی از حفظ شغل فعلی هم امن‌تر باشد. مشتریان ممکن است به‌صورت جداگانه از دست بروند اگر دیگر توان پرداخت نداشته باشند، اما همه آن‌ها را یکجا از دست نخواهید داد؛ بازارها «کاهش نیرو» ندارند.

اگر شغل خود را رها کنید تا استارت‌آپی راه بیندازید که شکست می‌خورد، و بعد نتوانید شغل دیگری پیدا کنید چه؟ اگر در فروش یا بازاریابی کار می‌کنید، این ممکن است مشکل‌ساز شود. در این حوزه‌ها در اقتصاد بد، یافتن شغل جدید ممکن است ماه‌ها طول بکشد. اما هکرها انعطاف‌پذیرتر به نظر می‌رسند. هکرهای خوب همیشه می‌توانند شغلی پیدا کنند. شاید شغل رویایی‌تان نباشد، اما از گرسنگی نمی‌میرید.

مزیت دیگر دوران بد، رقابت کمتر است. قطارهای فناوری در فواصل منظمی حرکت می‌کنند. اگر بقیه در گوشه‌ای به خود لرزند، شاید یک واگن کامل برای خودتان داشته باشید.

شما هم یک سرمایه‌گذارید. به عنوان مؤسس، شما با کار خود سهام می‌خرید: دلیل اصلی ثروت لری و سرگئی این نیست که کاری به ارزش ده‌ها میلیارد دلار انجام داده‌اند، بلکه این است که آن‌ها اولین سرمایه‌گذاران گوگل بودند. و مانند هر سرمایه‌گذار دیگری، باید در دوران بد خرید کنید. 

چند پاراگراف قبل، وقتی گفتم سرمایه‌گذاران در بازارهای بد تمایلی به سرمایه‌گذاری روی استارت‌آپ‌ها ندارند (با اینکه از نظر منطقی باید بیشترین تمایل را داشته باشند)، آیا سر تکان می‌دادید و با خود فکر می‌کردید «سرمایه‌گذاران احمق»؟ خب، مؤسسان هم چندان بهتر نیستند. وقتی شرایط بد می‌شود، هکرها به تحصیلات تکمیلی پناه می‌برند. و بدون شک این بار هم همین اتفاق خواهد افتاد. در واقع، آنچه پاراگراف قبل را به حقیقت تبدیل می‌کند این است که اکثر خوانندگان باور نمی‌کنند—حداقل به اندازه‌ای که بر اساس آن عمل کنند.

پس شاید رکود زمان خوبی برای راه‌اندازی استارت‌آپ باشد. سخت است بگوییم آیا مزایایی مثل رقابت کمتر بر معایبی مثل سرمایه‌گذاران بی میل چیره می‌شود یا نه. اما به هر حال چندان مهم نیست. این مردم هستند که اهمیت دارند. و برای گروه مشخصی از افراد که روی فناوری مشخصی کار می‌کنند، زمان اقدام همیشه «حالا» است.

نتایج غیرمنتظره از هوش مصنوعی

هوش مصنوعی سرعت توسعه‌دهندگان باتجربه را کاهش می‌دهد

به گزارش پایگمحققان می‌گویند هوش مصنوعی باعث می‌شود توسعه‌دهندگان باتجربه کارشان را ۱۹ درصد کُندتر انجام دهند.

یافته‌های غافلگیرکننده تحقیقی جدید مشخص کرد که دستیارهای هوش مصنوعی کدنویسی نه‌تنها سرعت توسعه‌دهندگان باتجربه را افزایش نمی‌دهند، بلکه درواقع باعث می‌شوند آنها کار خود را ۱۹ درصد کُندتر به اتمام برسانند. این مطالعه نشان می‌دهد که با وجود تصور مثبت خود برنامه‌نویسان، واقعیت عملکردی این ابزارها در پروژه‌های پیچیده، کاملاً متفاوت است.

اگرچه ابزارهای هوش مصنوعی با وعده افزایش بهره‌وری کاربران دنیای فناوری را تسخیر کرده‌اند، مطالعه جدید سازمان غیرانتفاعی METR نتایج کاملاً غیرمنتظره‌ای داشته است. این پژوهش که روی توسعه‌دهندگان حرفه‌ای متمرکز بود، نشان داد که استفاده از دستیارهای کدنویسی هوشمند سرعت آنها را کاهش می‌دهد.

کاهش سرعت توسعه‌دهندگان بر اثر استفاده از هوش مصنوعی

در این مطالعه، ۱۶ برنامه‌نویس متن‌باز باتجربه، ۲۴۶ تسک واقعی (از رفع باگ تا توسعه ویژگی جدید) را در پروژه‌های بزرگی که با آنها آشنایی کامل داشتند، انجام دادند. به آنها به‌صورت تصادفی اجازه داده ‌شد که از ابزارهای هوش مصنوعی (عمدتاً Cursor Pro به همراه مدل‌های Claude 3.5 یا 3.7 Sonnet) استفاده کنند یا نکنند.

نتایج این آزمایش تضاد جالبی را آشکار کرد؛ قبل از شروع، توسعه‌دهندگان پیش‌بینی می‌کردند که با هوش مصنوعی ۲۴ درصد سریع‌تر خواهند بود. حتی پس از پایان مطالعه همچنان معتقد بودند که ۲۰ درصد بهبود بهره‌وری داشته‌اند. اما داده‌های ثبت‌شده نشان داد که توسعه‌دهندگان هنگام استفاده از هوش مصنوعی به‌طور متوسط ۱۹ درصد بیشتر برای تکمیل وظایف خود زمان صرف کرده‌اند.

اما چرا هوش مصنوعی سرعت را کاهش می‌دهد؟ محققان چندین دلیل را برای این امر شناسایی کرده‌اند:

  • خوش‌بینی بیش‌ازحد: توانایی‌های فعلی هوش مصنوعی هنوز به اندازه خوش‌بینی کاربران پیشرفت نکرده است.
  • آشنایی با کد: توسعه‌دهندگان باتجربه به قدری بر کدهای خود مسلط بودند که هوش مصنوعی نمی‌توانست میانبر معناداری به آنها پیشنهاد دهد.
  • پیچیدگی پروژه‌ها: هوش مصنوعی در پروژه‌های عظیم (با بیش از یک میلیون خط کد) عملکرد ضعیف‌تری نسبت به مسائل کوچک و محدود دارد.
  • عدم اطمینان به پیشنهادات: برنامه‌نویسان فقط کمتر از ۴۴ درصد از کدهای تولیدشده توسط هوش مصنوعی را پذیرفتند و زمان زیادی را صرف بررسی، اعتبارسنجی و اصلاح پیشنهادات آن کردند.
  • فقدان درک زمینه: هوش مصنوعی در درک زمینه و روابط پنهان در پروژه‌های بزرگ با مشکل مواجه بود و اغلب پیشنهادهای نامربوطی ارائه می‌داد.

با وجود این نتایج آیا باید هوش مصنوعی را کنار گذاشت؟ پاسخ «خیر» است. محققان تأکید می‌کنند که این یافته‌ها نباید تعمیم داده شود؛ این ابزارها ممکن است برای برنامه‌نویسان کم‌تجربه‌تر یا در پروژه‌های کوچک‌تر بسیار مفید باشند.

جالب اینجاست که بسیاری از شرکت‌کنندگان در این مطالعه، با وجود مشاهده نتایج، همچنان به استفاده از این ابزارها ادامه می‌دهند. دلیل آنها این است که هوش مصنوعی اگرچه همیشه سریع‌تر نیست، اما می‌تواند فشار ذهنی ناشی از برخی جنبه‌های تکراری و خسته‌کننده کدنویسی را کاهش دهد و این فرایند را به کاری کمتر دلهره‌آور تبدیل کند. این مطالعه نشان می‌دهد که درحال‌حاضر، دستیارهای هوشمند بیشتر نقش یک «همکار» را دارند که نیاز به نظارت دقیق دارد، و ابزاری برای افزایش سرعت بدون نقص نیست.